نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

بیگانه

یکی از آدمهای یک جمع یک کاری می کنه .. دردسر درست میشه .. همه ی آدمهای اون جمع وقت و ذهن و جسم شون درگیر اون اتفاق و تبعاتش می کنن .. ولی هیچ کدومشون ناراضی نیستن! می دونی چرا ؟ چون اونها مثل همند و به همون دلیل و عاملی که یکی شون این کار رو کرد بقیه هم بر همون مبنا خودشون رو درگیرش کردن ! ولی این وسط چه رنجی می بره و چه شکنجه ای میشه و چه تکی میفته اونی که مثل شون نیست ، مثل اونها فکر و عمل نمی کنه ! تصمیماتش ، رفتارهاش ، نگاه و قضاوتش ! ولی همیشه اینطور بوده که تک در جمع باید حل شه ! ساز مخالف زدنش به حساب خیانت و ناهمدلی میره حتی اگه حرف درست و حق رو بزنه !! این جمع به هر اندازه ای می تونه تصور بشه .. از خانواده می تونه شروع شه تا شرکت و بالاخره جامعه و حکومت ... این ویژگی جوامع سنتی ماست که فرد هیچ جایگاه و تعریف و ارزش و حقی نداره ! و چه تلخ که هر سه رو تجربه کردم و دارم می کنم !!

شکم گنده !!

اون تموم شده .. باور کن ..  یه وقتایی مثل الان به سرم می زنه که خودم تمومش کنم .. تلخه ولی یه باره ! از این روند تدریجی بهتره .. یاد تصویر ترس کودکی ام از یک فیلم می افتم .. سیانور و شیشه خیار شور .. دل پیچه .. یک لحظه ست و بعد تمام .. اوه امشب چقدر متلاطمم .. چرا اتفاقات در جهت تأیید خرافات و ترس های قدیم پیش می روند ؟ چرا مسیر و سیر شکست ها و فجایع گذشته قطع نمی شود ؟ فساد و تخریب گام به گام و رو به پیشرفت .. هم خون و چه دور .. بازگشت داروینی .. چه نقش حیاتی بی رقیبی داشت لعنتی ! والایش ؟

چشمهاش قرمز و خشکه ! تو رفته ! دور چشمهاش کبوده .. صورت پف کرده ! بدن در حال تخریب و تغییره ! من می دونم از کجا میاد !! می دونستم خیلی مهمه ولی نه اینقدر .. چقدر محیط تأثیر داره ؟ به نفرت های درون خودم فکر می کنم و تخریب هایی که گاه به بار میاره ! بی خوابی ها ! عصبیت ها ! تنفر از جامعه و اطرافیان .. مدتی بود اینطور نبودم .. عوامل تشدید کننده ی شکست ناخواسته .. دیدن ناتوانی های طلسم شده سیر بی توقف خود تخریبی هایم رو تشدید می کنه و من به فراری دیگر می اندیشم ! رنج می برم از قضاوت های مرسوم جماعت همرنگ و مطیع و قلاده به گردن ! چطور چارچوبها رو تحمل می کنند و لذت هم می برند ؟! فکر می کنم و می پرسم انسانهای موفق و شاد و راضی در این قالب و چارچوب و زمونه ی گندیده ی متعفن ضد ارزش چه انسانهایی هستند در واقع ؟ برده ترین و مطیع ترین و کم توقع ترین ؟ کورترین و بی ذوق ترین ؟ تو متن قبلی در اون حالت غیر عادی نوشتم " هیچ نیروی قدرتمندی در بیرون نیست که باعث شکست مان باشد . این ضعف نفرت انگیز انسان است که اینگونه فاجعه می آفریند. "  ولی نه قبول ندارم .. اشتباه کردم .. ناراحتی بیش از حد از ناتوانیم بود .. قطعاً بخش بزرگی از سرنوشت ! و چگونگی اتفاقات و روند زندگیمون متأثر از شرایط جامعه ، هنجارها و آداب و آموزه ها و در معنایی کلی تر مقطع تاریخی زیستن مان است ... چقدر پریشان و پرت گفتم .. بهتر ! مبهم تر می مونه .. آخه هر وقت حالم بده می نویسم !

برای ستایش تو

برای ستایش تو

همین کلمات روزمره کافیست

همین که کجا میروی، دلتنگم

برای ستایش تو

 همین گِل و سنگریزه کافیست

تا از تو بتی بسازم  

(شمس لنگرودی)

مثل همیشه برای شیدرخ .. شعرشو بخون شیدی و ببین چرا میگم این آناتما خداست ! زبان منه .. حس منه .. دنیای منه ! اتفاقات و دیالوگ هامون قرینه میشه رو شعر و فضای آهنگش !!


Anathema: Parisienne Moonlight

 

I feel I know you
I don't know how
I don't know why

I see you feel for me
You cried with me
You would die for me

I know I need you
I want you
To be free of all the pain
You have inside

You cannot hide
I know you tried
To be who you couldn't be
You tried to see inside of me

And now i'm leaving you
I don't want to go
Away from you

Please try to understand
Take my hand
Be free of all the pain
You hold inside

You cannot hide
I know you tried
To feel...
To feel...

خواب و بیداری

بی صبرانه می طلبمت !


Anathema - Temporary Peace
(download: 2.8mg)

ساعت 5:40 بامداد .. ساعت 2 بچه‌ها رفتن .. باز هم شلم .. بی‌خوابی ‌ممتد .. ذهن خارج از کنترل من .. شکنجه‌ی ‌بی‌خوابی‌ام با ناتوانی‌ام در کنترل تصاویر ذهنی، شدت هولناک و تهوع آوری به خودش می‌گیره .. ورق .. ورق .. توی ذهنم یک دست تمام با آرمان ورق بازی می کنم .. روی چند خال قفل می کنم!! من شاه و ده لوی پیک دارم! اون آس و بی‌بی! باید یکی‌شون دست بگیره ! شروع با منه! این امکان نداره! چرا برد من در گرو ی اشتباه دیگری یا شانس باید باشه؟ تصاویر شکست هجوم میارن! گرد و خاکشون رو که از دور می بینم توی خودم بیشتر مچاله میشم .. نفرت و انزجار از خودم رو با خودزنی تعدیل می‌کنم .. ترک ورزش .. ترک کار .. تا خرخره سیگار! تنها مطالعه برام مونده! این ذهن در حال تخریب و اضمحلاله! کسی حتی نمی تونه تصور کنه! تصاویر مرگ دوباره هجوم میارند .. فرسایش از درون .. مثل همیشه بیزارم از نوای کمک! چه دردیه بی خوابی وقتی از خواب و خستگی تقریباً به حال کما افتادی! وزوز یه پشه هم مثل همیشه! خواب آرام آرمان! حرصم در میاد!! درد گردن و مفاصلم اضافه میشه به هر طرف می چرخم بدتره! به افراط های بی حساب زندگیم فکر می کنم که چطور همه‌ی فتیله ها رو به ته رسوندم! به قول کوندرا افراط، میل به مرگ است چرا که افراط مرز و محدوده را نمایان می کند و آن سوی مرزها نیستی و پوچی ست و این همان مساوی و هم موجد احساس و معنای مرگ است. مثل تمایل بی پایان من به بازی ورق! مثل قمار! مثل سیگار! مثل ...!! پا میشم و سیگاری روشن می کنم .. هوا دیگه روشن شده ، حتی یک دقیقه هم نتونستم بخوابم گریه ام گرفته! کاغذ بر می‌دارم و شروع می‌کنم به نوشتن! سعی می‌کنم همه‌ی خطوط و مفاهیم بی‌ربط و مغشوش و دردآور ذهنم رو خالی کنم ..

1 – تصاحب امور ممنوعه یک ارگاسم مسرت بخش است! فرآیند جالبی دارد! در حین احساس آزارنده‌ی گناه! در کنش و واکنش دو سویه‌ی سادیستی – مازوخیستی نشئه ی سکرآور لبریز از گناهش، لذت دهن کجی به آدمها و نظم کثافت بیرون رو بهم می بخشه !

2 – تحقیر و شکست شدید (در کودکی – چرا ؟) یک ارگاسم است! چرا؟ هر جمله ارتباط و نشانه ای از تجربه و تصویری از تجارب گذشته آن فرد را به همراه دارد . وقتی جملات در چنین قالب قصاری می مانند فرصت پروازهای شخصی را در آسمان باز نوشته به خواننده می دهند که می شود همان هرمنوتیک! ولی من برخلاف خیلی‌ها همچنان معتقدم وقتی متنی می‌نویسی باید پیشینه‌ی مطالعاتی و لغتنامه‌ی خاص خودت را ارائه کنی . وقتی تنها سه چهار کتاب روانکاوی خوانده‌ای مجاز به استفاده‌ی بی دغدغه و بی مسئولیت از اصطلاحات آن در متنی که ارائه می‌کنی نیستی مگر اینکه معنا و محدوده‌ی معنایی مد نظرت از آن اصطلاح را بیان کنی و چه بحث و جدل‌های بیهوده‌ی کلامی دیده‌ام سر همین قضیه! در هر صورت من استفاده‌ای شخصی از لغات کرده ام!

3 – هر سیر ممتدی اینرسی تداومش را ایجاد می کند . همان مبحث اینرسی در فیزیک است ولی من به وضوح در روابط انسانی دیده ام و البته در وجود خودم. به خصوص این اصل آخر خیلی از رفتارها و موقعیت‌ها و تصمیم گیری‌هایم را روشن می‌سازد! اگر آن را با تمایل غریب این روزهایم به مرگ که در همه جا به کمال همراهم است در آمیزم خود امروزم را می بینم!

چرا من خوابم نمی برررررررررره؟!! چرا این ذهن دست من نیست؟ ساعت 6:30 شده ، موبایل آرمان زنگ می‌زنه و اون یه لحظه بیدار میشه و منو در حال سیگار کشیدن می‌بینه ، تعجب می کنه و می پرسه هنوز بیداری؟ میگم نه! داری خواب می بینی!! و بعد کوتاه میگم چی شده! یه مکثی می‌کنه و سرشو رو بالش میزاره و خوابش می بره! نگاهم به لامپ سقف خیره می‌مونه ، احساس دوباره‌ی شکست! تهوع از این شرایطی که نهایت ضعف و بی لیاقتی منو تو صورتم داد می زنه ! امر به زیستن .. هیچ نیروی قدرتمندی در بیرون نیست که باعث شکست مان باشد . این ضعف نفرت انگیز انسان است که اینگونه فاجعه می آفریند. امان از این قوس‌های نزول! خار بته‌ای برای چنگ زدن نیست، مگر یک فرار! می‌نویسی و خالی نمی‌شوی، رها نمی‌شوی و شکنجه‌گر بی‌وجدان عاری از احساس از درون بی‌وقفه شکنجه‌ات می‌کند. به ماشین تبدیل می شوی! به همین زودی در گورستان پرس خواهی شد! آنقدر گاه و بی‌گاه روی کلمات بالا آورده‌ای که دیگر رغبتی به هیچ کدامشان نیست. شکم از گرسنگی و ضعف قار و قور راه انداخته، سرگیجه، گلویی که از این همه سیگار بسته شده و می‌خاره! و جغدی سر صبح می خواند .. جغد می خواند و پلکهایم سنگین می شوند .. به سنگینی این روزها ... !

جاودانگی

نتونستم این متن رو بدون این آهنگ بذارم .. تقدیم به تویی که خوش سلیقه ترین و هم حس ترین کسی بودی که در موسیقی مورد علاقه ام دیدم ... به قلب بزرگ و نگاه آرام و چشمان منتظر و مهربونت :


Lara Fabian - Je Suis Malade
(download: 2.1mg, stream: 1g)

شعر قشنگ این آهنگ به انگلیسی

********************************

هرگز فراموش نخواهم کرد که بر هم زننده ی همه ی قواعد و قوانین زندگی و شخصیت و دنیای من بودی ! با دنیایی خاطره در هر گوشه ی این شهر ... خالق شدیدترین و ناب ترین حس ها و تجربه های زندگیم ... خلاق ترین و خوش ذوق ترین سازنده ی بازیهای عاشقانه ...سازنده ی زیباترین و آزادترین و عمیق ترین و رها ترین خنده هایم .. خنده هایم .. خوشی هایم ... میری و می مونم با این همه کوچه .. کافه .. خیابون .. مغازه .. آهنگ ها .. مترو .. میدون .. شرکت .. پیچ راه پله .. عوارضی .. هفت تیر .. جار .. و هزاران خاطره ی دیگه .. از هر کدام به تنهایی بسیار خواهم نوشت .. این متن نیز بهانه ای ست برای یاد کردن از آن سوگواره ی بی همتا .. آنچه آن روز بودم را هرگز تجربه نکرده بودم ...

آمدی بی توقع، نجاتم دادی ، جان دوباره بخشیدی و رفتی .. صدها و هزاران صفحه از اسمهای تو ، از نشانه های ما ، از لقب های من ، از بازیهای مشترک ، از شوخی ها ، سمبلها ، خاطرات تلخ و شیرین ، آرزوها و قولها و نقش هایت بر این چار دیواری متروک رنگ و رو رفته - که هر چه دارد و به هر چه می بالد همین هاست - می توانم بنویسم ولی ... خودخواهی و سنگدلی کردم تا جاودانه بمانیم و تاوان ضربه های شلاق گذشته و گسل های آینده و غبار زمان و تکرار و زوال ناگزیر ! رو ندیم ..منو ببخش بابت این فلسفه ی نا آزموده که همیشه تو و اون عشق بی پایان بی رقیبت رو می رنجوند! کوندرا میگه :

توما از شک و دودلی خود شرمسار بود . این تردید زیباترین لحظه ی عمرش را از هر معنایی تهی می ساخت. توما خود را سخت سرزنش می کرد ، اما سر انجام دریافت که شک و تردید امری کاملاْ طبیعی است : آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد ، آگاهی ندارد ، زیرا زندگی یک بار بیش نیست و نمی توان آن را با زندگیهای گذشته مقایسه کرد و یا در آینده تصحیح نمود .

- با ترزا بودن بهتر است یا تنها ماندن ؟

هیچ وسیله ای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد ، زیرا هیچ مقایسه ای امکان پذیر نیست . در زندگی با همه چیز برای نخستین بار برخورد می کنیم . مانند هنرپیشه ای که بدون تمرین وارد صحنه شود . اما اگر اولین تمرین زندگی ، خود زندگی باشد ، پس برای زندگی چه ارزشی می توان قائل شد ؟ اینست که زندگی همیشه به یک طرح شباهت دارد ...

********************************

و این هم آهنگ حماسه ی حضور تو با رقص های ذهنی من !! یکی از هزاران خاطره ی مشترک ما ... منو ببخش شیدرخ پاک .. منو ببخش بی همتا ...


Marc Anthony - Ahora Quien
(download: 2.4mg)

مسخ

             



Anathema: Leave No Trace
(download: 2mg)

 

رنج بزرگم در اتاق خواب مچاله شده .. کنج خواب تکرار هر شب تراژدی محکوم به تکرار ! ناقوس فاجعه را از دور دست ها می شنوم ..  هیچگاه دست انسان را بدین حد رقت انگیز و شکنجه آور تهی ندیدم ! و از خود نفرت نکردم که ... دو چشم درشت و خیره ! به انتظاری پر سو تر ولی همگون با ننگینه ی قبیله ی ما ! سمبل ، فرار از رسواییست ! مرگ تدریجی سهم تو بود نیز .. به چه جرمی ؟ اشتباه ؟ حادثه ! اتفاق ! ...

خاطره و حضور مکررت بازی نوک چاقوست با خار زیر این ناخن بلند شده ی روانم ! کاش به همان ساده گی عبور نگاه و تنم از کنارتان گذشته بودم ، نه عادت می کنم نه می پذیرم نه توان تغییر دارم ! به دنبال بهانه ی فرار عصب می کشم تا شاید آن تغییر ناگهانی فرا رسد !!