برای ستایش تو
همین کلمات روزمره کافیست
همین که کجا میروی، دلتنگم
برای ستایش تو
همین گِل و سنگریزه کافیست
تا از تو بتی بسازم
(شمس لنگرودی)
مثل همیشه برای شیدرخ .. شعرشو بخون شیدی و ببین چرا میگم این آناتما خداست ! زبان منه .. حس منه .. دنیای منه ! اتفاقات و دیالوگ هامون قرینه میشه رو شعر و فضای آهنگش !!
I feel I know you
I don't know how
I don't know why
I see you feel for me
You cried with me
You would die for me
I know I need you
I want you
To be free of all the pain
You have inside
You cannot hide
I know you tried
To be who you couldn't be
You tried to see inside of me
And now i'm leaving you
I don't want to go
Away from you
Please try to understand
Take my hand
Be free of all the pain
You hold inside
You cannot hide
I know you tried
To feel...
To feel...
مرسی عزیزم واقعا شعرش قشنگ بود .... همینطور آهنگگگگ.... مثل همیشه ...
سلام سیاوش گل
این شعر شمس، منو یاد یه خاطره نه چندان دور میندازه. البته آرمان میتونه تشریحش کنه اما طنین صدای شمس هنوز تو گوشمه. موفق باشی
سیاوش عزیز
سلام
کوندرا حرف خیلی جالبی زده. درک کردن زندگی!!
درسته که زندگی اول و آخرش برای همه یکسانه و برای همون ۹۹/۹۹٪ چیزی که بین این دو جریان داره هم کمابیش شبیه همه. اما ...
درک معنی زندگی همون طور که تو این کتاب خیلی قشنگ تشریح میشه درک احساساتمونْ افکارمون و محیط پیرامون به بهترین شکل ممکن هست. درک و تجربه نفرت تا آخرین حدش. درک لذت که اینجا به صورت لذت جنسی تمثیل میشه تا نهایتش. نه تا اون مرزی که ما برای درکش برای خودمون تعیین کردیم و همین طور الی آخر...
یه جمله کوئیلو رو که من خیلی دوست دارم تو این کتاب اینه:
دیوانه باشید اما مانند عاقلان رفتار کنید. خطر متفاوت بودن را بپذیرید اما سعی کنید بدون جلب توجه دیگران متفاوت باشید
زندگی یه شکسته اما این که از این شکست سرافکنده بیرون بیاییم یا سربلند دست خودمونه.
بازم یاد فروغ افتادم و وهم سبزش:
کدام قله
کدام اوج
مگر تمامی این راههای پیچاپیچ
در آن دهان سرد مکنده به نقطه تلاقی و پایان نمی رسند؟
.....