نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

گذار

 

اتفاقاتی این روزها افتاد که خیلی به فکر فرو رفتم ، به یک خودکاوی مفید دست یافتم . به خصوص که کتاب "روانکاوی و ادبیات" یی که دارم می خونم منو به فضای فکری غالب روانکاوی مجدداْ کشونده . یه تعبیر ساده ای توی تاکسی توجهم رو جلب کرد و اون اینکه در انتخاب لباس سلیقه به خرج میدیم به نظر دیگران توجه می کنیم و از دیگران گاهاْ تقلید می کنیم و وقتی لباسی کهنه شد عوضش می کنیم و چیزی می پوشیم که راحت باشیم باهاش و لذت ببریم ازش و نمی دونم چرا ارتباطش دادم به اخلاق و خصوصیات روحی و روانی و رفتاری مون که می تونه از یک زاویه ای دارای قرینه ای باشند ولی این انتخاب و توجهات به علت نداشتن ماهیت مادی و عینی ِ در دسترس ِ اخلاقیات و رفتارهامون در این وادی صورت نمی گیره . تحت یک فشار به خودم نقد می کردم که چرا بعد از این تحلیل ها انتخاب نمی کنم و تغییر نمیدم و بعضی چیزها رو عوض نمی کنم ؟ کاری که خیلی ها نمی تونن بکنن و اصلاْ نمی دونند ! در هر صورت :

مفهوم۱ (در واقع ابژه) الف وجود داره . باهاش زندگی می کنی۲ ولی در پایان با وجود خیلی از زیبایی ها و ارزش ها ازش رنج می بری و مخالف ماهیتش هستی . در ذهنت سوژه ی ب رو ساختی . دارای بدنه ی تئوریک زیبا و قوی که در واقع آنتی تز الفه . قبولش داری و فریادش می کنی! و چه بسیار که درد وجود ناخرسندی های حضور مفهوم الف رو با یادآوری و جویدن مفهوم ب می خوای تسکین بدی و چه بسیار نمی فهمی که درد رو نه تسکین که تشدید می کنی ! ب آرزوی فرو خورده و هدف گم شده و دور از دسترست میشه که شاید تنها دست آوردش کاهش زمان و لذت زیستنت با مفهوم الفه !

تا اینکه مفهوم ب طی اتفاقی که می تونه هم نیفته ! به وجود میاد . ابتدا در کوتاه زمانی شگفتی و هیجان و اندکی بعد رنج و درد و فشاری بلکه سنگینتر از مفهوم الف بهت تحمیل می کنه! ابتدا به ساکن در عکس العملی شرطی به سوگ از دست رفتن یک آرزو، یک امید و انتظار می نشینی! و کنج امن و آشنای الف رو دوباره آرزو می کنی۳ ، در ناباوری و بهت می بینی همه ی ب همین بوده و این نومیدی دامنه ی گسترده تری از لحاظ روانی به خودش می گیره که فعلاْ ازش می گذریم . خیلی خیره سر و خودپسند باشی ایراد رو متوجه ی شرایط می کنی و به انتظار تکرار تجربه جهت دستیابی به اصالت انکار ناپذیر سوژه ی ذهنیت (ب) می مونی ! اینجاست که ب از مفهوم و ماهیت واقعیش خارج میشه و نقش مخدر، مفعول خود ساخته ی جایگزین ناکامی و ناخرسندی موجود رو بازی می کنه . به شرایط محیطی ، عوامل دخیل در اون تجربه ات و به گزینه ی پیش رویت که در واقع آزمایشگاه تولید مفهوم ب شده گیر میدی . ولی کمی واقع بینی و دور اندیشی و بزرگ منشی می خواد تا بفهمی که بعید نیست که رسوخ و حضور انکار ناپذیر مفهوم الف در روح و جانته که تو رو در درک و هضم تبعات حضور و وجود مفهوم ب ناتوان و شکست خورده کرده ! اینکه الف با وجود آزارنده بودنش جزئی از وجودته ، و به آسونی و به زودی مورد انتظارت از وجودت رخت بر نمی بنده چرا که در حساس ترین مراحل به وجود اومده یا باهات بوده ! از کودکی ِ شکل گیری اون بعد شخصیتی و روانیت ! به این نیز خوب نگاه کن ! که آیا تو سوژه ی ب رو بر ابژه ای نقش نکردی و ابژه ی مذکور رو در قالب آشنا و تکراری و درونی شده ی الف دوباره نخواستی ؟ چرا که بنیانها و ساختار و بافتار الف هویت و ماهیت و ریشه ی نیازهای تو هستند! فراموش نکردی که این گذار از الف به ب یک زایمان پر درده و زمان می خواد؟ ۴

نکته ی رایج و مهم در این مقطع بازگشت شدیدتر به آغوش مفهوم الفه چرا که مفهوم ب در اوج نا امنی و غریبه گی که شاید از بی صبری و کم حوصله گی و خامی ات بوده به تلخکامی و شکستت منجر شده و تو با قدرت و خواهش بیشتری هرچند دروغین و غیر واقعی به دامن الف باز می گردی و اگر خوش شانس یا عمیق نگر نباشی به لوپ بیمار باز تولید شونده ای بدل میشه که عمر یک نفر رو مشغول خودش و تباه می کنه ! سوگ مکرری میشه بر نعش رو به احتضار الف و کبوتر ب که برج متزلزل حضورت رو ترک گفته ! خیلی خوش شانس و خلاق باشی که به سنتز نامعلوم و متعالی پ دست پیدا کنی ! ولی هر چه که هست به عرصه عمل و عینیت و تجربه در آمدن سوژه های ذهنی ِ دیری ادعا شده و آرزو شده و ایده آلیزه شده ، بهترین و مفیدترین و جسورانه ترین کاری ست که یک نفر می تواند در حق خودش و حتی بشریت انجام دهد!!

 

پی نوشت :

۱- انتخاب نام که طبعاً برای چنین مفهوم گسترده ی مد نظرم کار سخت و نا ممکنی بود لذا به همین حروف ساده اکتفا کردم و زین پس احتمالاً چنین فرازهایی را به این سبک خواهم نوشت ولی در مورد مفهوم یا ابژه ! آنچه مد نظرم است از الف و ب یک مجموعه ی گسترده است از روابط، باورها و آموزه ها و به دو نوع نظام فکری یا ایدئولوژی یا فرهنگ ماننده است که نتوانستم جایگزین مناسبتری جز کلمه ی مفهوم پیدا کنم که حتماً تأیید می کنید که چقدر ضعیف و ناتوان در انتقال مفهوم است ، شاید اصطلاح Context می توانست مناسب باشد ولی باز هم به حوزه های معنایی این لغت سخت ترجمه شونده اشراف نداشتم. لذا ساده کردن و فرو کاهیدن این گستره ی بزرگ معنایی ( الف و ب ) به حوزه های مجرد و شخصی و افراد شاید منتج به معنا و نتیجه ای - حال باب طبع خواننده یا ... - شود ولی ضربه ای مخرب به خواسته و هدف متن در بردن مخاطب به گستره ی عظیم تر و عمیق تری از معنا خواهد بود!

۲- چه تحمیلی مثلاْ مذهب و چه انتخابی مثلاْ روابط فردی مون . البته برای هر کدام مثالهای زیادی می توان زد ولی مثال ناخواسته خواننده را درگیر موضوع محدودی می کند که یا بسته به تجربه های شخصی گذشته اش است یا بسته به کنجکاوی و علاقه اش به شناختن دنیای شخصی نویسنده !

۳- حکایت بسیاری که در نیمه ی راه نقد به دین و خدا ماندند و بازگشت غیر قابل تغییر اسفباری کردند! به نوعی برایم یادآور مفهوم واپس روی - Regression - فروید است که برای اشاره به وضعیتی به کار می رود که «خود» ( ego، یا حوزه ای از روان که تحت سیطره اصل واقعیت قرار دارد و مظهر خرد و مآل اندیشی است ، زیرا تحریکات غریزی را تعدیل می کند ) قادر نیست تکانه های نیروی شهوی را بر مبنای آنچه فروید اصل واقعیت می نامد ، مهار کند و لذا فرد رفتار یا طرز فکر کودکانه ای را در پیش می گیرد که متعلق به مراحل قبلی رشد روانی اوست.

۴- باور کنید که اظهار نظر برای من کار بسیار سختی شده بس که عوامل متعدد و متقابل و پیچیده ای رو در قضایا دخیل می بینم . اگر این درک و نگرشم رایج بشه همه چی هنگ می کنه راجع به هیچ چی شاید نشه نظر داد! وقتی تجربه های مختلفی که در قالب این پارادایم یا طرح ارائه شده ام می گنجند رو در ذهن پیش می کشم می بینم چقدر نکته های تأثیرگذار و عوامل پنهان وجود دارند که باید بهشون اشاره و توجه کرد ولی در این قالب کلی نمی گنجه! به تجربه های زیسته ام نگاه می کنم و جاهایی می بینم الف قابل ارجحیت بخشی و برتریه و ناتوانی در گذار به ب از ایرادات و خام اندیشی ها در مورد ب بوده و در مواردی این ب هست که برتر و متعالیه یا حتی اگر متعالی و با اصالت و ارزش به نظر نمی رسه گزینه ی درست در شرایط موجوده که ناتوانی در گذار به اون یا مشکلات پیش رو ناشی از ضعف و اشتباهات من و نقش و حضور ناخواسته ی الفه ! و خب همه ی این ابعاد چند وجهی مفاهیم رو نمیشه در قالب چنین پارادایم کلی ای گنجوند و تنها افسوسش بر دل من می مونه !

* آلبوم نایابی از ونجلیس رو پیدا کردم با خواننده ای فوق العاده که امشب واقعاْ دارم ازش لذت می برم. انیو موریکونه هم که همیشه شنیدنی و قابل احترام ! این هم از بخش موسیقی برنامه !  چه شکلکهای ضایعی داره این بلاگ اسکای دوس داشتنی من !  حالا این خوابیده یا داره چشمک می زنه ؟!  خیلییییی باحالهههههه ... مرسی ونجلیس و جان ! به احتمال قوی همون جان اندرسونه که یک آلبوم با کیتارو داشته و فوق العاده بود ! صدای جادویی و عجیبی داره!

نوار مغزی در ۳۰ ثانیه

X ماه پیش ، شرکت :

تکرار یک آهنگ - هواپیما ، تیر ، انفجار (بازی موبایل) - باشگاه - پورسانت - قرارداد - بدهی - تهوع و دلزدگی ، تکرار !

Y ماه پیش ، خیابان :

کار و قرارداد ، اگه بشه ...! - سکس ، مانتو کوتاه ! زاویه دید منفی ! برگردم ؟ - خسته ، گیج ، شید - سنجش پایداری - جنگ نظری - کنترل یا سرکوب ؟ - انسانها ، چشمها ...

Z روز پیش ، خونه :

وبلاگ ، جوابیه ، بازتاب - بحث ، تکرار ، کرخت ، خسته و عصبانی ، مرگ تدریجی - راهرو و اتاق ، میل سیگار ، سرکوب - برنامه فردا

اینقدر روز پیش ، پادگان :

نامه ، ریاست جمهوری ، وام ، تلفن ، ن و ب و س و ا و ن و پ و ... ! خواب - امیر ، مت بالاهای مزاحم ، یادمان، عصر و ....

اونقدر روز پیش ، خونه آرمان :

ترک سیگار ، خلسه حضور ، تجربه مرگ و زندگی ، اسلاید های پشت قرنیه .. شفاف و بی اختیار با چه پرش های بی اختیار و زیبایی ، سکوت و موزیک ملایم .. نشئه ی انتظار ! فرسایش و بهت زده گی ...

این ایده رو خیلی وقت پیش ، شاید یکی دو سال پیش داشتم که به اصطلاح از آنچه در ۳۰ ثانیه های انتخابی متفاوت از ذهنم می گذرد را به حالت تداعی آزاد بنویسم ولی باید دقت بیشتری می کردم که خودآگاه نباشه و این امر با داشتن یک سری خواننده و چشم مراقب کار سختی میشه هرچند دارم یاد می گیرم لخت بشینم وسط صفحه و خواننده به اونجای اونجامم نباشه !  ولی خب دروغ چرا هنوز کاملاْ نمی تونم . همون نگرانی کوندرا از دخالت و کنجکاوی خوانندگان جهت دستیابی به حریم های خصوصی زندگی نویسنده و البته اظهار نظر و دخالت و متهم سازی نویسنده ! موضوعی که کمی تا قسمتی در بلاگ خوب که نگاه می کنی بهش اشاره کردم و خطا و گناهی که من همون لحظه مرتکب شدم ! در هر صورت این ایده باز هم خام موند فکر می کنم اگر در لحظه های متفاوت این ایده رو دنبال می کردم به لحظه های ناب و قابل تعمق و تأملی می رسیدم که متن رو خواندنی تر می کرد .. فرض کنید حین یا بعد از سکس ... در حین کتاب خواندن یا قدم زدن در شهر یا یک بازی یا دیالوگ تلفنی یا قبل از خواب یا حین انجام امر ممنوعه ای !! یا خیلی تصاویر دیگر به خصوص لحظات ناب و بکری که طی اتفاقات و فرآیندهای فعلاْ مگویی تجربه کردم و خیلی دوس دارم نه به انگیزه ی گفتن که حداقل به نیت دوباره چشیدن و مزه مزه کردنش مرور کنم و ثبت کنم . باشد برای بعد !



Radiohead - Let Down
(download: 2.4mg)

عکس طبق انتخاب سایت مال یه آهنگ دیگه ست ... این روزها با یه سری از کارهای این گروه واقعاْ زندگی کردم محشر بودند ... بی نظیرند بعضی کارهاش ... شاید باید حوصله کنم و دونه دونه خودم آپلودشون کنم ! حیفه که نشنوین ... ولی خودمونیم چه خاطره ای شده این آهنگ ..


Lyrics:


Transport, motorways and tramlines,
starting and then stopping,
taking off and landing,
the emptiest of feelings,
disappointed people, clinging on to bottles,
and when it comes it's so, so, disappointing.

Let down and hanging around,
crushed like a bug in the ground.
Let down and hanging around.

Shell smashed, juices flowing
wings twitch, legs are going,
don't get sentimental,
it always ends up drivel.
One day, I am gonna grow wings,
a chemical reaction,
hysterical and useless
hysterical and

let down and hanging around,
crushed like a bug in the ground.
Let down and hanging around.

Let down,
Let down,
Let down.

You know, you know where you are with,
you know where you are with,
floor collapsing, falling, bouncing back
and one day, I am gonna grow wings,
a chemical reaction, [You know where you are,]
hysterical and useless [you know where you are,]
hysterical and [you know where you are,]

let down and hanging around,
crushed like a bug in the ground.
Let down and hanging around.

یک نخ بازی

 

خوبی اجاره نشینی واسه من توی تنوعشه .. هر یکی دو سال محیط زندگیت عوض میشه .. کوچه ها ، مسیر رفت و برگشت ، دیوار ها و اتاق های خونه .. کلی فضا بهت میده واسه خیال پردازی !

 

************************************

پاهام کمی پل میشن! احساس خوبی ندارم! فکر می کنم پس چرا این کارو می کنم؟ اگه انجامش میدم باید لذت ببرم ازش! پس نگاهم رو عوض می کنم! بهش معنی میدم! از پنجره به بیرون نگاه می کنم، شلوغی و گنگی تصاویر دیشب جاشو همونجا دقیقاً به یک تصویر بیجان داده ! در دور دست روی سقف سیمانی و مسطح یک خونه یه دونه، فقط یه دونه کبوتر نشسته و تکون نمی خوره! راستی چقدر دلم واسه سقف های شیبدار تنگ شده! سقف های هرمی، چوبی، حلبی ... این کولر خنک که نمی کنه ولی در پنهان کاری بهم کمک می کنه! هواکش خوبیه حداقل! نیم نگاهی به هال میندازم و دوباره به بیرون خیره میشم، با سرعت کارتونی میشم و فاصله رو با سرعت بی ربط زبان یک قورباغه ی شکارچی که باعث حیرتم میشه طی می کنم و می چسبم به لبه ی دیوار سیمانی زیر پای کبوتر بی حرکت زیر زلّ آفتاب! می کشم خودمو بالا! میشینم کنارش، اینجاش سخته که بخوام زاویه دیدش رو حدس بزنم! و اینکه منتظر چیه و اینکه به چی فکر می کنه! اصلاً خودمونیما، چقدر این علم و آگاهی ناخواسته تیشه به ریشه ی تخیلات زده ، تخیلاتی که منشاء هنر می تونن باشن و همینطور طعمی برای لحظه های گس این روزها! دخالت بی اجازه ی اندک دانسته هایم از نقش ساختار مغزی و میزان تکامل سلسله اعصاب مرکزی در تعیین نوع و میزان و کیفیت احساس و درک حیوانات دستم رو در خیالپردازی ..!

اااااه بسه بابا ! یه بارم شده جلوشو بگیر! می تونی ؟

باور کن خیلی سخته! ولی از همه ی اینها گذشته افتادن توی کاسه ی چشم یک کبوتر، زیر آفتاب ِ داغ ظهر، روی سقف مسطح ِ سیمانی یک خونه ی دور دست در زاویه ی پنجره ی آشپزخونه که نمی دونم چرا باز هم بی ربط، ولی اون پنجره ی بوف کور رو به یادم میاره! هم ... – تونستی تا اینجا رو بیای ؟ - هم حس خوبیه ها، جالبه، حیف که وقت ندارم و اینم که به ته کشید ولی خوبه! اصلاْ خوب چیزیه! یاد فیلم Being John Malkovich افتادم . اون تونله و ...