نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

شکنجه های اکستریم(۱) ( پاندول)

 

« روان پریشی درک هراس‌ناک حد اعلای یک ناممکن است ... »

 

فرآیند اینجوریه که ابتدا لذت سر و کله اش پیدا میشه .. در اوج کمال و بی نقصی توصیف و پرداخته میشه .. به انتهای بالای نمودار می رسه .. لختی بعد تو تصویر میشی در انتهای پایین نمودار .. با همه ی بی میلی ها و ناتوانی ها و نداشته ها و نومیدی ها ... و هر چه بیشتر پیش میری فاصله ی این دو نقطه و این دو انتها کشیده تر میشه و روحت از رنج می پیچه و می پیچه تا مثل یک طناب به دور گردنت بیفته و ...

دو نقطه ی ابتدا و انتهای این پاندول که تعبیر رایج خیلی از وضعیت هایم تا به امروز بوده تمام و کمال و شناخته شده و قابل درک و لمسند و چون درک و فهم شده اند به تنهایی برایم موجد حس خاصی نیستند آنچه بر من می گذرد در گذار متناوب بین این دو قطب است .. گرداب در خود کشنده ی این فاصله و گسل با فرآیندهای مقایسه و رقابت در شرایط نابرابر ، قدرت مکنده ی هولناک تری پیدا می کنه  ... این هولناکی و تعبیر من به شکنجه نیازمند این توضیحه که می تونه سرشار از لذت هم باشه که اینگونه نیز هست . در ادامه ی این فراز ِ تو در تو به عادت و ویژگی و رفتار پروسه گرا و فرآیند پسندم اشاره می کنم . در یک عمل و اتفاق برای من همه ی لذت و کنجکاوی در طول کش و قوس اون اقدام و کیفیت پروسه ی اجراشه و نه هدف و پایانش . نتیجه برام جذابیت پروسه رو نداره تا جایی که عادت کردم فرآیندها رو بدون نگاه و توجه به هدف و انتها دنبال یا آغاز کنم که به افراط ِ بی میلی و بی انگیزه گی ام به خیلی از کارها بدل شده !! به اعتقاد من لذت های ذهنی در نتیجه ی یک گسل و گسست و شکاف در سوژه ی مربوطه به وجود میان که به ذهن امکان اختیار عمل و پر کردن فضا بنا به نیاز و عادتش را می دهد وگرنه پدیده های پایان یافته و اتمیک تنها توصیف و یادآوری رو به همراه دارند که چون اتفاقات خیلی کم پیش میان که کامل و ایده آل باشند لذت کامل نمی بخشند و همراه حسرت و خواهش های اتفاق نیفتاده نیز هستند . لذت کامل و هیجانی و ناب در این پروسه شکل می گیره . نتیجه ی بد این فرآیند ذهنی مازوخیستی ، انفعال تخدیری ِ لزج ِ چسبناکیه که بر اثر تکرار و تناوب و همزیستی ذهنی درونی میشه و جزئی لاینفک از خود و شخصیتت میشه !!

اوه !! یک جسد سفید در تاریکی داره خیره بهم نگام می کنه، چقدر سفیده، یخ زده یا کفن پوشیده یا اومده تحریکم کنه؟! .. نمی تونم کنترل کنم .. نمی تونم بنویسم .. حواسم رو بد پرت کرده !! راستی پاندول ترس و خنده رو میشه راه انداخت و نتیجه ش خلق صحنه های همزمان ترسناک آزارنده و مطبوع و پرخنده می تونه باشه که غلبه ی پایانی یکی از این دو قطب به حس و نیاز غالب لحظه ام بر می گرده که اصلاً قابل پیش بینی نیست ...

 

*********************

۱- حاصل یک پست نگهبانی نیمه شب ... !



Anathema - One Last Goodbye
(download: 2.4 mg)

پرده(۱)

 

واقعه سوار بر سمند کلام از مرز حدوث می گذره ... تماشاگری گاه و سوارکار به گاهی دیگر !! ... بازی مرزها شروع میشه .. باز روی مرز لذت و هیجان قدم می زنی و آنسو فاجعه و پایان رو در انتظار می بینی ! می دونی که یک روز پات می لغزه و می یفتی اون سو ! ولی این دلیلی نمیشه که دست از بازی همیشه گی ات برداری! مرزها غایت و ابدیت رو بهمون نشون میدن ولی من مرز ثابتی نشناختم و ندارم .. من در کنار کشف مرز و محدوده های جدید ، دوست دارم گسترش بدم شون اونقدر بازشون کنم که به چند قدمی فاجعه برسند ، چند قدمی سایه ! تاریکی ! خط پایان !! اصلاً هیچ می دونی خط پایان بسته به قدرت و مهارتت تعیین میشه ؟ و می تونه عقب و عقب تر بره ؟

سوارکار هیجان و اشتیاق و تجربه ... فاجعه رو به مرزهاش نزدیک می کنی و لمسش می کنی .. گاه بدل و گاه اصل ! فرقی نمی کنه برای رها شده !! مثل واگنی که اتصالش به لوکوموتیو جلویی قطع شده و تا چند لحظه ی دیگه وا میسته .. اونم وسط یک دشت !! من یک رها شده ام .. اونم وسط یک دشت .. دیگه صدای لوکوموتیو و سوت لوکوموتیو ران رو مدتهاست نمی شنوم !!

تماشاگر درد و رنج و خشم ... چه گشاده دست و بی وقفه خودش رو خرج می کنه ! لذت لحظه ، ترس پایان و زوال و تکرار رو از بین می بره و تو با نظاره ی پایان محتوم در سکوتت مچاله میشی !!

 

***************

۱- نامی بی مسما برای این متن ولی با انگیزه ای کنایی به لحظه و مقطعی ماهیتاْ مهم ! که از بعضی سطور متن عبور و گذر کرده !

 

 


Anathema - Barriers
(download: 2.8mg)



Floating (inatankofhatredfuel) with nowhere to hide
unspoken (10000thousandthoughtsanhourandrising) twist back inside

How did we get here

Life don't belong here

Feel like I just never tried
to find a way back to the outside
it stops me from breathing
kills all the dreaming

TALKING TO YOU FROM THE OTHER SIDE OF A WALL
IN MY MIND AND IT'S CLEAR THAT YOU'RE NEAR TO ME.
THINK I FOUND A WAY TO UNDERSTAND WHY I COULDN'T SEE WHAT
WAS HAPPENING THE FEAR OVERCAME ME.TOOK A TRIP ON THE INSIDE
I TOOK A TRIP ON THE INSIDE I TRY TO HOLD ON 'TIL THIS FEELING
IS GONE.BREAK THROUGH TO THE OTHER SIDE NEED TO BREAK THROUGH
TO THE OTHER SIDE OF EVERYTHING...

I just can't lay down and die
it takes a lifetime to understand why
it seems that you need me
but you don't seem to hear me

Talking to you from the other side of a
wall...sickshitsickshitsickshitsickshitsickshitsick shit....

حباب !

 

زیر آفتاب داغ بعد از ظهر نشستی روی زمین ، لبه ی کلاه رو هم نمی تونی برگردونی که پشت گردنت نسوزه !! بابت طعم کافور و دل پیچه ی نهار ِ چند دقیقه قبل که از گلوت هم پایین نرفته و درد کمرت از اینکه نشستی -هرچند زیر آفتاب و روی زمین- راضی هستی !! جالبه که همیشه یک چیز بدتر وجود داره که گند ِ ناخرسندی موجود رو پذیرا کنه برات!! قناعت به و رضایت از حداقل هایی که تا دیروز رنج می بردی ازشون و می خواستی فرار کنی ازشون یا تغییرشون بدی یکی از پر رنگ ترین نتایجی بوده که اکثراْ با آغوش باز باهاش برخورد کردند و به نیکی ازش یاد می کنند در این دوره!! ...

صدای الله اکبر و پوتین ها از پشت سرت میاد ! « درود به شرفت ، بیار بالاتر ، ردیف 3 نفر هفتم ، ردیف 5 نظام از راست ... »  از زیر لبه ی کلاه ، دیوار سمت راست رو میگیری و باهاش میری تا به محل نگهبانی دیشب می رسی ، با یادآوری خلاف دیشبت می خندی و ادامه میدی تا با دیدن سقف اتوبوس سفید شرکت واحد از روی حاشیه ی بالایی دیوار پادگان وای میستی ... داره انتهای بلوار روبروی پادگان رو دور می زنه .. به سرسبزی نوک درختهای وسط بلوار نگاه می کنی و بقیه ی تصویر رو توی ذهنت می سازی ...

" غایت ها مرز را نمودار می کنند و در آن سوی مرز، زندگی به انتها می رسد. میل فراوان به افراط در هنر نیز مانند سیاست، نوعی اشتیاق پنهانی به مرگ است... "

مرز آزادی ، آغاز تخیل ، در هجمه و همهمه ی ریز خنده های سطحی و بی وقفه ی پا طلایی ها به گذشته بر میگردی .. اتوبوس خالی اونم در یک بعدازظهر آروم معنا و طعم آزادی میده ! برام نشان آشنائیه از سستی سرخوشانه ی ناشی از رهایی و بی دغدغه گی ... مزه مزه ش می کنم و کم کم از مرز و محدوده ی لحظه ام پر می کشم به خلسه های دلچسب گذشته ... آنقدر افسوس و حسرت و خواهش و کندی و رخوت درونم جمع میشه که حس می کنم شدم اون پیرمردی که 4 سال پیش وقتی با خشم و انزوای ناشی از یک فرار و شکست بعد از انجام کاری در خارج از شهر ، توی اتوبوس ، لمیده بر صندلی ، زیر آفتاب با چشمهای نیمه باز دیده بودمش !!

شیرجه ی عمیقم با فریاد "بر پا" به صخره می خوره و کمونه می کنه به سطح تکرار و اجبار پر چندش بیهوده ی خسته کننده ای که برایم همین فرازهای گاه به گاه رو داشته که بیش از همیشه منو به درونم خزوندند !!

 


Lara Fabian - Adagio
(download: 2.1 mg, stream: 1.1 mg)

**************

یه توضیح هم در مورد آهنگ بدم .. اکثر آهنگ هایی که تو این مدت گذاشتم کارهایی بوده که خیلی دوس داشتم و می پسندیدم و با همون آهنگ اون متن رو نوشته بودم ولی این بار این آهنگ فضاش کاملاْ فرق می کنه با فضای حس و لحظه ای که توصیف کردم . فقط چون دوستش داشتم و اون آهنگی رو که می خواستم برای دانلود و شنیدن پیدا نکردم گذاشتمش ... موزیک متن فیلم ۲۱ گرم رو می پسندیدم هرچند که باز هم متن من گرمه و اون آهنگ و اکثر آهنگ هایی که دوست دارم سردند ( این طبقه بندی حسی و شنیداری منه ) خلاصه که موزیک متن ۲۱ گرم و فیلم مودلیانی و همینطور رکوئیمی برای یک رؤیا از کارهایی بودند و هستند که این روزها در کنار آناتمای تمام نشدنی گوش می کنم !