نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

سکوت

۱ - سکوت کردم و هیچ نگفتم تا اشتباه کنه ! تا به سمت فاجعه بره ! شاید اینطور بهتر باشه ! شاید اینگونه تغییری صورت بگیره ولی تحمل ِ سکوت و درک ِ اینکه چه دارم می کنم هول و هراس ورود به وادی غریب و ناشناخته ای رو به تنم نشوند که به طور بی رحمانه ای بکر بود !!

۲ - مدتی ست که به سکوتی دیگر مبتلا شدم . فاصله ی فزاینده ی درک و حس و تحلیل و شناختم از جامعه ام مرا به سکوت وا داشته است! از این حس و نیاز و شناخت با چه کسی می توان سخن گفت ؟! یا کافر و ملحدی یا بی اخلاق و سنگدل یا بیمار و ترسناک یا خسته کننده و ملال آور یا ... !!!

۳ - تا دیروز پر حرفی هایم می خواست از گسترده گی و پیچیده گی درکم سخن بگوید ! تمسخر و خستگی ِ دو طرف نتیجه اش بود ! مدتی ست که سکوت جایگزین شده ! سکوتی که چون سایه ی ابری خود را می گستراند بر پهنه ی نگاه و شناخت و افق های دیدم !! زمانی که ساده می نگری و خطی و تک عاملی می فهمی و درک می کنی راحت و بی پروا و به گزاف نظر می دهی و حکم صادر می کنی و ... ولی زمانی که وقایع و اتفاقات را منشور چند وجهی می دانی و هر بار به عوامل جدید دست پیدا می کنی و رابطه ی دیالکتیک و متقابل و پیچیده و غیر قابل تجرید و بسط دادن شان را می شناسی نمی توانی دیگر به راحتی رأی صادر کنی و حرف بزنی ... می تواند از نتایج مطالعه ی غیر ارگانیک و گسیخته ام باشد که دغدغه ی دیرینه ام است .

۴ - بعد از سالها و سالها حسی رو با شدت تمام و بی سابقه ای تجربه کردم . نگه داشتن و فرو خوردن یک گریه ی شدید ! و ساکت ماندن . برای کنترل اوضاع !! برای حفظ غرور !! غرور ؟! می خواستم سینه مو چنگ بزنم و سوراخش کنم که بیرون بریزه ولی جاش نبود !! و باید مقاومت می کردم ! نقش و خطی دیگر برداشتم !

بدل !

تا چندی پیش به طور ناخودآگاه شاید چنین اتفاقی میفتاد یا خب قبلاْ احتمالاْ این توانایی نبود ولی اخیراْ برام تبدیل به یک روش و حتی هیجان شده که یک اشتباه رو تبدیل به یک تاکتیک کنم ! یا یک فرصت و امتیاز !! یعنی حرکت اشتباه مهره ام رو تبدیل به یک حمله یا دام و نقشه کنم ! و این نتیجه و یا شاید عامل رسیدن من به اصل سیالیت و غیر قابل پیش بینی بودن خیلی از پروسه ها و مسیر و آینده ی اتفاقات بوده و شده! عاملی که کنجکاوی و علاقه ی منو به تجربه های جدید و به خصوص نوعی از زندگی غیر قابل پیش بینی و بدون برنامه ریزی و فی البداهه بیشتر کرده و لذت زیاد و متفاوت و بکری رو در اون دیدم و می بینم . و شاید همینجاست که

ادامه مطلب ...

خود گویه!

 

 

فکر می کنم فشار مخرب کار و آرزوی نکرده و برآورده نشده بسیار بیشتر از استرس و تبعات امر واقع شده ست ! کُشنده ست ! چون تکرار ، شکنجه ایست  فرساینده و مضمحل کننده ! 

   

پاندول گیر کرده !   

          

تخریب شدت گرفته !  

      

این همه فاصله ، این همه تفاوت در رنج و پس زدن من و لذت و پذیرش غیر در چیست ؟ شدت بخشیدن ذهنم در نتیجه ی عواملی دیگرست یا واقعیتی موجود و در حال اتفاق ؟! ریتم و سرعت حرکت و مختصات رایج تعبیر و شناخت ابژه های زاویه ی دید و درکم هیچ همخوانی و شباهت و امکان تبدیلی به متغیرها و ضرباهنگ و ملودی و معادلات من ندارد . آری، ساده ست! باز هم پتانسیل متراکم و مخرب زیاد شده و مجرای برون ریزی مناسبی نیافته! همه ی مخدرات عقیم گر فکری و جسمی نیز به کناری رانده شده اند! انتظار دیگری نمی شود داشت ! تنها امتیاز و برگ برنده شناخت فرآیند و مکانیزم در حد توان و رمزگشایی و تقدس زدایی و عریانی و رسوایی ریشه های ساده و بی ارزش و غیر قابل باور این حالات مرموز و قابل تبدیل به ارزش و نماد تمایز و نشخوار هویت بخش انسانهای منزوی متافیزیست معنوی از نوع مدرنش است! رسالت و هدف نیچه و فروید و ... هرچند هنوز برای خودم نیز تا حدی لاینحل مانده! آنچه می بینم و می شنوم تهوع آورتر از آن چیزی ست که قابل بیان و باور باشد ولی نوع برخورد و ارتباط برقرار کردن و انفعال ها و خود را به برج عاج بردن امری ست که شلاق بی امان و بی تعارف روانکاوی را باید به جانش نواخت تا بی ارزشی و روزمره گی و پوچی ذاتی و همیشگی جامعه ، ملاک برتری و حقانیت و ارزش بی مایه گان نشود!! ها ها! از کجا به کجا رسیدم!