نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

جاودانگی

نتونستم این متن رو بدون این آهنگ بذارم .. تقدیم به تویی که خوش سلیقه ترین و هم حس ترین کسی بودی که در موسیقی مورد علاقه ام دیدم ... به قلب بزرگ و نگاه آرام و چشمان منتظر و مهربونت :


Lara Fabian - Je Suis Malade
(download: 2.1mg, stream: 1g)

شعر قشنگ این آهنگ به انگلیسی

********************************

هرگز فراموش نخواهم کرد که بر هم زننده ی همه ی قواعد و قوانین زندگی و شخصیت و دنیای من بودی ! با دنیایی خاطره در هر گوشه ی این شهر ... خالق شدیدترین و ناب ترین حس ها و تجربه های زندگیم ... خلاق ترین و خوش ذوق ترین سازنده ی بازیهای عاشقانه ...سازنده ی زیباترین و آزادترین و عمیق ترین و رها ترین خنده هایم .. خنده هایم .. خوشی هایم ... میری و می مونم با این همه کوچه .. کافه .. خیابون .. مغازه .. آهنگ ها .. مترو .. میدون .. شرکت .. پیچ راه پله .. عوارضی .. هفت تیر .. جار .. و هزاران خاطره ی دیگه .. از هر کدام به تنهایی بسیار خواهم نوشت .. این متن نیز بهانه ای ست برای یاد کردن از آن سوگواره ی بی همتا .. آنچه آن روز بودم را هرگز تجربه نکرده بودم ...

آمدی بی توقع، نجاتم دادی ، جان دوباره بخشیدی و رفتی .. صدها و هزاران صفحه از اسمهای تو ، از نشانه های ما ، از لقب های من ، از بازیهای مشترک ، از شوخی ها ، سمبلها ، خاطرات تلخ و شیرین ، آرزوها و قولها و نقش هایت بر این چار دیواری متروک رنگ و رو رفته - که هر چه دارد و به هر چه می بالد همین هاست - می توانم بنویسم ولی ... خودخواهی و سنگدلی کردم تا جاودانه بمانیم و تاوان ضربه های شلاق گذشته و گسل های آینده و غبار زمان و تکرار و زوال ناگزیر ! رو ندیم ..منو ببخش بابت این فلسفه ی نا آزموده که همیشه تو و اون عشق بی پایان بی رقیبت رو می رنجوند! کوندرا میگه :

توما از شک و دودلی خود شرمسار بود . این تردید زیباترین لحظه ی عمرش را از هر معنایی تهی می ساخت. توما خود را سخت سرزنش می کرد ، اما سر انجام دریافت که شک و تردید امری کاملاْ طبیعی است : آدمی هرگز از آنچه باید بخواهد ، آگاهی ندارد ، زیرا زندگی یک بار بیش نیست و نمی توان آن را با زندگیهای گذشته مقایسه کرد و یا در آینده تصحیح نمود .

- با ترزا بودن بهتر است یا تنها ماندن ؟

هیچ وسیله ای برای تشخیص تصمیم درست وجود ندارد ، زیرا هیچ مقایسه ای امکان پذیر نیست . در زندگی با همه چیز برای نخستین بار برخورد می کنیم . مانند هنرپیشه ای که بدون تمرین وارد صحنه شود . اما اگر اولین تمرین زندگی ، خود زندگی باشد ، پس برای زندگی چه ارزشی می توان قائل شد ؟ اینست که زندگی همیشه به یک طرح شباهت دارد ...

********************************

و این هم آهنگ حماسه ی حضور تو با رقص های ذهنی من !! یکی از هزاران خاطره ی مشترک ما ... منو ببخش شیدرخ پاک .. منو ببخش بی همتا ...


Marc Anthony - Ahora Quien
(download: 2.4mg)

نظرات 3 + ارسال نظر
دامون 1386,05,11 ساعت 12:48 ق.ظ http://damun.blogsky.com

چرا یه وسیله برای تشخیص تصمیم درست وجود داره! به قلبت رجوع کن!!!
جسارت خطر کردن در این تنها شانسمون برای زندگی نشانه زنده بودنمونه
دو تا ایراد به طرز تفکرت میگیرم:
1: لزومی نداره که تکرار، تجربه ای رو بی ارزش کنه. ازت میپرسم آیا از تکرار دم و بازدمت خسته میشی؟ هیچ وقت آرزو میکنی چرخه تکرار طلوع مهر در پگاه به هم بخوره؟ دلت میخواد داستان تکرار تولد انسانها که حیات این سیاره رو می سازه متوقف شه؟! تکرار دیدن چهره مادرت دلت رو میزنه؟
2. و هیچ لحظه ای از هیچ عشقی تکرارپذیر نیست اگه... اگه... اگه رابطت با دوستی شروع شه، به عشق برسه، با احترام ادامه پیدا کنه و در نهایت در سالهای زمستانیه زندگیت با دوستی به پایان برسه! البته خودت میدونی که مفهوم دوستی قبل از عشق و بعد از اون چقدر از هم دوره!!! تو در کجای این مسیر رو به جلو تکرار میبینی؟ توی کدوم مرحلش؟
زوال تو درست در نقطه ای آغاز میشه که تو عشق رو برای جاودانه موندن مفهومش سرکوب میکنی. زوال یعنی چی؟ مگه نه اینکه زوال رسیدن به پوچی و بیهودگیه و فهمیدن این حقیقت تلخ که تنهایی. کجای این مسیر تکامل احساسی بوی زوال میده؟ کدوم سربالایی؟ کدوم پیچ؟ کدوم دره؟
من اسم این رها کردن رو نه خودخواهی میزارم نه هراس از رسیدن به پوچی. دلیل این رها کردن فقط و فقط ترسه! ترس از ناشناخته ها نه از تکرار!!
به قلبت رجوع کن! تنها مرجع قبول یا رد درست بودن عملت قلبته
معذرت می خوام اگه زیاده روی کردم و
ممنون به خاطر نوشته هاتون و معرفی کتاب. اسامی رو یادداشت کردم تا بعد برم سراغشون

shidi 1386,05,13 ساعت 08:52 ب.ظ

......... مرسی نازنینم از بیان زیبای احساساتت ... می فهمم گلم کاملا... می بوسمت ابدیتم

دامون 1386,05,15 ساعت 01:14 ق.ظ http://damun.blogsky.com

ممنون به خاطر جواب محکم و استدلالهای کاملا منطقیت
در مورد مثالهایی که زدم حرفهاتو رو تا حد زیادی قبول دارم. اما هنوز یک سوال من بی جواب مونده! بازم می پرسم در یک حرکت رو به جلو استفاده از واژه تکرار بی معنا نیست؟! اگه درست فهمیده باشم عشق رو حیله طبیعت میدونی برای ادامه دادن به بقایی که گاهی نه تنها دل تو رو بلکه دل خیلی هارو که حتی سنت شکن نیستند رو هم میزنه! عشق رو بازیه شعور پنهان هستی میبینی برای برگردوندن دوباره چیزی که ما به زور ازش گرفتیم. هستیمون!. از خاک به خاک! و آره این یه چرخه است. داری میگی تولدم دست من نبوده، انتخاب خانوادم دست من نبوده و .... اما دو مساله هست که انتخابش دست تواه. چطور زندگی کنی و چطور بمیری! نمیدونم درست متوجه شدم یا نه اما داری با این فلسفه کامو زندگی میکنی: عصیان میکنم پس هستم. موافق این فلسفه نیستم اگه منطقت اینه بازم سر حرفم هستم. عشق اگه فریب طبیعته یا خدا یا شعور کیهانی نمیدونم هر اسمی میخوای روش بذار من سعی مینکن فقط تظاهر کنم که فریب خوردم. کشش جنسی نیاز بیولوژیک جسم ماست اما من جبران خلیل جبران رو برات مثال میزنم که دوست داشتن رو تمام و کمال تجربه کرد بدون دیدن طرفش و ازت میپرسم احترام ناشی از عشق رو با کدوم نیاز بیولوژیکت توجیه میکنی؟ حرف من اینه. عشق اگه ما واقعا بخواییم. هر ثانیه رنگ عوض میکنه. نو میشه. قالبش عوض میشه. و روی همون حرفم هستم. مثل یه مسیر رو به جلو است. شروعش شاید با فریب طبیعته اما ادامه اش با تواه که بخوای باهاش چیکار کنی. بکشونیش به یه 60متری موزاییکی نقلی و تکرار مسیر خونه تا اداره واز حفظ شدن ترکهای سقف اتاق خواب یا ببریش به سمتی که... نمیدونم به هر سمتی که ایده ال تو است. ادامه اش دست ماست. انسانیه. طبیعت توش نقشی نداره
تابو شکنی اگه به معنی خراب کردن همه چیز تنها به بهانه آزادی یه من قبولش ندارم. تابوشکنی اگه هدفمند نباشه به قول کوئیلو بدترین نوع متفاوت بودنه!
و در مورد قلب و به طور کلی احساس اگه تو طرفدار فلسفه کامویی یا در تعدیل شده ترین حالتش داری دکارتی فکر میکنی من جمله آندره ژید رو برات تکرار میکنم. من احساس میکنم پس هستم! زیاد روش بحث نمیکنم. بحثیه که به قول تو توی وبلاگ نمیگنجه
و در آخر هم این شعر فروغ که جای تامل داره برای همه سنت شکنها از جمله خودم
....
کدام قله، کدام اوج؟
مرا پناه دهید ای اجاقهای پرآتش-ای نعلهای خوشبختی
و ای سرود ظرفهای مسین در سیاهکاری مطبخ
و ای ترنم دلگیر چرخ خیاطی
و ای جدال روز و شب فرشها و جاروها
مرا پناه دهید ای زنان ساده کامل....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد