نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

دیوانه ای از قفس پرید !

۱- به این نتیجه رسیدم که وقتی گناه جلوه ی فاجعه رو به خودش می گیره یعنی اونقدر حد و مرز اتفاق گسترده و فراتر از باور و تحمل عموم میشه در مجازاتش تخفیف حاصل میشه ! یعنی جلب ترحم میشه یا مسأله ی دیگری دخیله ؟ هر چند، نوع اون تخطی و گناه در وقوع این لغزش ! به نظرم مؤثره !

 ۲- یک نکته ی بسیار جالب و قابل توجهی که این مدت بهش رسیدم اینه که تا اونجایی که یادم میاد در خوابهام هرگاه مفهوم یا تصویری از خونه وجود داشته اون خونه بلا استثناء خونه کودکی هام ، خونه پدری ، خونه شهسوار بوده ! موردی رو یادم نمیاد که در خونه ی دیگری سکونت یا زندگی رو در خواب تجربه کرده باشم. وقتی جالبتر میشه که به تعدد منازلی که در ۷ سال اخیر حداقل یک سال در اونها زندگی کردم نگاه می کنم و اینکه هیچ کدومشون حضوری در خوابهایم نداشتند!!

۳- وقتی هر چی سر جای خودشه رنج می برم ! به هر چی نگاه می کنم هزار بار دیده شده ، درست سر جای خودش ! با نقش و وظیفه و رفتار همیشگیش ! از این بیزارم ! همه چی جویده شده ست ! از این اجبار و تکرار همیشه می ترسیدم و منزجر بودم .. تصویر اگر حرکت نکنه که قاب عکسه ! و اطرافم پر از قاب عکس شده ! آدم اگر تغییر نکنه و غافلگیرت نکنه که مجسمه ست ! نهایتش رباته !

فرار از این تهوع ناشی از اجبار قورت دادن جویده ها باز میل فرار رو زنده کرده ! شهسوار ۸۰ رو یادم میندازه ! ناچارم در شعاع های کوچکتر زنجیر پاره کنم ! دیگه این تصاویر تکراری ، آدم های قابل پیش بینی ، محیط های آشنا ، چهره هایی که از حفظ بلدم نقاشی شون کنم ، تکرار تماس های پاک نشدنی شرطی بی هیجان که از فرط تکرار و سرزنش خشم رو به خودزنی بدل کردند آزارم میدن ! مسیر های تکراری صبح و عصر ! مغازه های آشنا ، صداهای ناموزون همه سویه ، آرزوها و خواسته ها و گریزهای همیشه گی برآمده از تیکه های آشنا ... نه این پازل با این قطعه های تکراری هر کاریش کنی نه رنگ و حسش عوض میشه نه تصویر دیگه ای بهت میده و نه از قاب تعریف شده ی آشنای تکراریش هر چه زور بزنی بزرگتر میشه !!

بازی تکراری با وسایل آبستنی ! این بار نمیشه ! مدتیه که نمیشه ! چطوره سزارینش کنم ؟ 

به ۱۵ ماه دیگه فکر می کنم و یه کار بزرگ در یک شهر آشنا ! و بعد به یک مرز ! به یک حسی که مدتیه دنبالشم ... دنبال یک سیل هستم که به یه جای ناشناخته ببردم !

دوست دارم در یک زمان طولانی هر صبح که پا میشم اطرافم رو نگاه می کنم نشناسم ! کاری که صبح باید بکنم معلوم نباشه ! هیچ کار و وظیفه ی از پیش تعیین شده ای نباشه ! دوس دارم صبح که پا میشم دیوارها ، اتاق ها ، خونه ها و آدمها متفاوت باشند ! ندیده باشم شون و فکر می کنم میرسم به این تجربه ! از این دیوونه خونه ی اختگان مغرور فرار می کنم !

نظرات 16 + ارسال نظر
oko.ir 1387,05,16 ساعت 07:58 ب.ظ http://www.oko.ir

جای قلم توانای شما در oko.ir خالی ست...

نوید 1387,05,18 ساعت 01:53 ق.ظ

یک کلمه ی آشنا تو این نوشتت بود ، تعوع ، رمان سارتر ، بخونش اگر وقت کردی ، این ساختار شکنیتو دوس دارم ساختار شکنیی که محسن تو قالب نوشتش داره تو تو درون مایه ی متنت داری ، در ضمن ما مجددا مراتب ارادت و عشق و علاقه ی خودمون رو اعلام می داریم.

هومن 1387,05,18 ساعت 02:15 ب.ظ http://www.pink-floyd-hp.blogfa.com

می تونی بری یک جای دور

شاید یک روستا
یک جای خیلی خیلی کوچیک تازه ادم هاشم خیلی خوبن عوضی نیستن.
برا خودت زندگی کنی اسون راحت بی خیال..........

دامون 1387,05,19 ساعت 02:48 ب.ظ http://www.damun.blogsky.com

کجا می خوای فرار کنی؟ از کجا به کجا؟ جایی رو سراغ داری که توش رنگ و بویی از تکرار نباشه؟ توی این شهر اون شهر به قول هومن توی یه روستا. خارج آمریکا. اروپا. ماه. کره مریخ . سحابی اندرومدا؟ کجا؟؟؟؟
خورشید همه جای دنیا یه شکل طلوع میکنه. آدمها همه جای دنیا یه جور کا رمی کنند. همه یه جور تفریح میکنن حالا گیریم کمی متفاوت با اینجا اما اگه اونجا بودی اون نحوه زندگی هم برات تکراری میشد . زندگی یه چرخه است. چرا نمی خوای اینو قبول کنی؟ چرا نمی خواییم اینو قبول کنیم؟!!!
تنها جایی که رنگ و بوی تازگی داره درونه. اینو خودت بهتر از من میدونی. دارم سعی میکنم دنیای اطرافم رو نبینم. با خودم زندگی کنم. خیلی سخته.اصلا نمیدونم درسته یانه! اما فعلا آرامش رو تنوع رو. تضاد رو همه احساسهای ناب و بکر و دست نخورده رو درون خودم وجستجو می کنم.
ول کن این بال و پر زدن درون این اسپیرال رو
به هیچ جا نمیرسی

[ بدون نام ] 1387,05,20 ساعت 09:07 ب.ظ

نهایتش اگر هم چرخه باشه بعد سومی هم داره که تکرارش رو تکرار نمی کنه بلکه به مثابه ی پلکان به مراتبی بالاتر در بعدی ناشناخته می بره
حدود یه سال پیش من هم چیزی مشابه همین جملات رو برای یکی از پستهای تو نوشتم. نمیدونم یادته یانه. راه سوم؟! یادت اومد؟ و اینکه میشه تکرار نکرد و بالا رفت!

قط بندها و زنجیرها و تعلق ها و مسئولیت ها رو پاره و باز کن .. کمی هم هنجار رو بی خیال شو .. قصد مسابقه و رقابت با دیگران هم نداشته باش .. خب ؟ اون وقت آزادی که دنیایی لذت و مفهوم رو تجربه کنی...
خوب البته اینایی که میگی کاملا بجا و درستند اما دوست خوب من جایی که اختیار وجب شلوارم نوشیدنی که دوست دارم بخورم و رختخوابم دست خودم نیست حرف زدن از هنجار شکنی یه خورده نابجا نیست مخصوصا که اگه به قول تو آدم نخواد دیوونه بازی هم دربیاره؟؟!!!
و اما چیزایی که گفتی اگه خودت یک بار دیگه جملاتت رو بخونی به چی میرسی؟ اگه بتونی این کارها رو انجام بدی دیگه داری در دنیای درونی خودت زندگی میکنی.من قصدم از زندگی درونی و بازگشت به درون انزواطلبی نیست. منظورم دقیقا همین هاست. کسی که داره غر میزنه جناب عالی هستید!!! اگر بتونی این کارای عالی رو که گفتی بکنی یعنی داری در دنیایی که دوست داری زندگی میکنی و این دنیا البته که درونیه. و اما در مورد تکرار دنیای خارج از ما. چه دوست داشته باشی چه نداشته باشی این زندگی یه چرخه است. به قول بودا چرخه رنج. اصلا هم راه گریزی نداره. هر بالا رفتنی پایین اومدن هم داره. شکسته شدن هر هنجاری برابره با برقرار کردن یک هنجار دیگه به جای اون. هنجاری که اونم یه روزی باید شکسته بشه. یه چرخه. اصلا من نمیدونم این چرخه کجاش بده که همه می خواییم از توش فرار کینم!! هان!!! دییی


دامون 1387,05,20 ساعت 09:08 ب.ظ http://www.damun.blogsky.com

این بالایی من بودمااااا

دامون 1387,05,21 ساعت 09:40 ب.ظ http://www.damun.blogsky.com

خوشحالم که چنین تجربه هایی داشتی
توی این وضعیت روانی بدم بحث کردن از رنج و لذت برام تقریبا غیر ممکنه اما در مورد چرخه رنج بودنش روی حرف خودم هستم
تا بعد

سار 1387,05,29 ساعت 12:30 ب.ظ http://www.myreflection.blogfa.com

خواندم
قرابتی عجیب میان سطور و چیز هایی که این روز ها جدار مغزم را می خراشد یافتم...
حال و هوای نوشته مرا بسیار یاد رمان تهوع اثر ژان پل سارتر انداخت، نه فقط به این دلیل که از واژه ی تهوع استفاده کرده بودید بلکه حال و هوایش اینگونه بود...

سپاس فراوان

روز خوش

نقطه

massy 1387,05,30 ساعت 03:22 ب.ظ http://gwmassy.blogfa.com

سلام
چقدر سنگین می نویسی

میلاد 1387,06,02 ساعت 03:46 ب.ظ http://soutehdelan.blogspot.com/

درود بر شما سیاوش
درد مشترکی که به آن اشاره کردی ناشی از تحمیل اراده ی جامعه به فرد است ... بسیار به زندگی غارنشینی باید غبطه خورد

خلاف جریان 1387,06,03 ساعت 11:54 ق.ظ http://www.z86.blogfa.com

ایمان 1387,06,14 ساعت 11:46 ب.ظ http://haghighat-chist.blogfa.com

اندیشه های پست مدرن با آمیزشی که رنگ و بوی اگزیستانس میدهد، قرار نگرفتن در چهارچوب (حتی اگه اون چهارچوب چهار چوبی باشه که بهش انسانیت میگن). فرار از چی میتونه باشه ؟ فرار از من؟ فرار از جامعه ؟ فرار از موچودی عاقل ناطق به نام انسان؟ یا فرار از انسانیت ؟
راهش معلومه، با تجربیات جدید که تا حالا آدم انجام نداده میتونه از چهارچوب فرار کنه ، اما قیمتش چقده؟ اصلاً بعد اون چی ؟ و بعد بعدی که چی ؟ دنبال چی میگردیم ؟ به دنبال ارضا کدام حس هستیم ؟
درود

موضوعیه که در نوشتار با این وقت و حوصله ی کم شاید نشه بحث کرد .. منتظر و مشتاق فرصت بهتریم برای بحث ... حرف هایی دارم ... فقط کوتاه بگم مراقب سئوال های غلط باش که الزاما جواب ندارن و نتیجه ی بی جوابی شون به حوزه های بی ربط کلی مهمی تسری پیدا می کنه گاه که ویرانگره !! به امید دیدار و بحث .. پاینده باشی ایمان و پوینده نیز ...

ایمان 1387,06,23 ساعت 04:58 ق.ظ http://haghighat_chist.blogfa.com

الزام اینکه میفرمائید سوالام غلط هستش و نمی فهمم. به نظرم این سوال نیست که غلط میتوانه باشه البته این و قبول دارم که سوال میتواند غلط انداز باشه و یا سر وقت خودش پرسیده نشده باشه، اما واضح هستش که جواب غلط یا بی ربط زیاده. شاید بشه گفت که جواب این سوال و من نمیدانم و یا اینکه این سوالی هستش که هنوز بشر قادر به جوابش تا امروز نبوده، شاید قبل از آنکه وارد بحث بشوید بهتر باشه نگاهی به مفاهیم کنید و کلمات رو تعریف کنیم.

جناب ایمان درود ...
فکر می کنم نیاز باشه یک متن در این زمینه به قصد جمع آوری تجربه ها و مطالعات اندکم بنویسم ... تعابیر مختلفی در سطوح مختلف این نگرش حاکمه که به طور عامیانه میشه از بی جنبه گی درک حقیقت و یا نداشتن ظرفیت متفاوت و جدا بودن و امثالهم اشاره کرد که البته تحریک کننده اند به خصوص برای کسانی که در شرایط بیمار گونه و تحریک پذیر و حساس و بحرانی ویران کردن خانه ی امن فکری گذشته و جویای مرکز ثقل و محور و جایگزین دیگری اند...
اتفاقاْ سئوالات بسیاری هستند که غلطند .. امری غیر معمول که تقریباْ کسی تصورش را هم نمی کند حتی شما دوست عزیز !! (حکایت نسیه شد!!) چرا که همیشه در مقابل سئوال، آدمها موضع منفعل دارند و خود را ناخودآگاه موظف به پاسخگویی و یا نهایتاْ دور زدن و ... می دانند تابحال کسی را ندیدم که جسارت زیر سئوال بردن سئوال رو داشته باشه و این تصور که یک سئوال می تونه غلط هم باشه همونطور که جوابها اغلب به این وصف متصفند !! یعنی شما اگر ازتان بپرسم آخرین باری که زیپ شلوارتون سرما خورده کی بوده دنبال جواب می گردید ؟ احتمالاْ بیهوده دنبال کشف رمز استعاره های متنی ام می گردید یا طعم عقلم را بعد از کمی مزه مزه کردن شیرین تشخیص می دهید !! ولی خب سئوالات غلط به این وضوح غلط نیستند کلاْ سئوال درباره ی مشخصه ، ویژگی و محتوایی که پدیده ای واجدش نیست غلط است به نظر من ... دور باطل است به اعتقادم ... مثال بسیار دارم ولی بس از این بحث ها دور و به آنها بی علاقه ام که می ترسم رنجش خاطری را مهیا کنم ...
دقیق متوجه نشدم اگر منظورتون از اون سئوالی که میگید بشر هنوز نتونسته به اون پاسخ بده همون چرایی زندگی و هستیه که اجازه بفرمایید به من نعره ای بزنم در نتیجه ی دیدن تعارض و البته دست آورد تأسف بار حجم مطالعات تان و هنوز بی پاسخ ماندن این سئوال برایتان ... اگر موضوع همین باشد که بسیار کلی به تیتر مواردی اشاره می کنم که توضیحشان باشد برای وقتی دیگر ! شاید وقتی دیگر !!
اقتضای سن شما و یک سری مسایل فیزیولوژیک که اجازه بفرمایید اشاره اندکی به مسایل عاطفی و البته جنسی نیز داشته باشم . نقش و کارکردش برایم پیچیده ست ولی در جستجوی بیشترش هستم ... سنی که من البته هر چند دیر ولی آغاز بی دینی ام شد و آشنایی خوبم با ماتریالیسم و نگرش علمی ... سنی که اوج افسردگی ام بود .. سنی که دو رفیقم بابت همین یأس فلسفی خودکشی کردند که یک شاعر بزرگ رو از دست دادیم ! و افسوس هایی که امروز برای آن کار عجولانه و کودکانه و احمقانه اش می خورم ... این بحث را اگر اینجا آغاز کنم از همه چی می افتم هم کار و هم پادگان و ... متأسفانه شرایط کم فشار و راحت و بی مسئولیت به چنین نتایج و تفکراتی نیز منجر می شود .. خیلی مایلم بدانم ریشه و علت پیدایش این سئوال چه بوده ؟ اصلاْ می خواهم اینطور بحث کنم که چرا حتماْ فکر می کنید باید هدفی باشه ؟ برای من پر واضح است که هنوز و چه بسیار آثار و نتایج و رسوب تفکر و باورها و آموزش های مذهبی در انسانها باقی مانده که به این شیوه ی تفکر و جهان بینی می رساندشان .. نقد و واخوانی و البته ویرانی بنیان های پوسیده و غلط انداز !! مذهبی کاری ست سخت و حرفه ای و زمان بر ... اینکه چطور جهان و هستی را با در نظر گرفتن هدف های شخصی زیبا و نه الزاماْ حماسه ای و اسطوره ای و مسیحایی و ... !!!! و بدون چنین عذاب وجدانی برای پاسخ گویی به نمی دانم که !! پذیرفتن و از آن لذت بردن هنر ویژه ای ست که از آن خواهم گفت .. اولین و رایج ترین سئوالی که از این تیپ انسانهای افسرده سراغ داشته ام که خودم نیز از آنها بوده ام تسلسل بی پایان و بی فکر و عناد ورزانه و به طرز کودکانه ای لجوجانه در استفاده از عبارت پرسشی ؛بعدش چی ؟ ؛ یا ؛ خب که چی ؟ ؛ است. آدم شاملو بخونه و اینطور فکر کنه واقعاْ که !! باید زندگی بعضی ها رو نشونتون بدم تا اینطور در اون شرایط و با اون آینده ی محتمل راحت و زیبا سئوالات دل خستگان رنجیده خاطر شکست عشقی خورده ی بورژوا رو تحویل من ندین که اصلاْ بر نمی تابم .. امیدوارم بیش از اندازه ناراحت تان نکرده باشم .. علت این خروج از آداب و چهارچوب های اخلاقی و ادبی بحث خشم غیر قابل کنترل من از چنین شخصیت هایی ست که همیشه هم حق به جانب وارد گود می شوند و با این تفکر بیمار و نکبت بار زندگی خودشون و خیلی های دیگر رو به گند و گه می کشن !! اختیار زنده بودن و نبودن هر کس دست خودش هست ولی پیوندهای احساسی و عاطفی و ... که بین آدمهاست انکار ناپذیر است .. یکسال تمااااااااااممم به طور منظم یک روز در میان زیر بار فشار شدید عصبی ناشی از افسرده گی عمیق شکنجه شدم به خاطر تسلط و وقوع همین تفکر مضحکی که مطرح کردید .. همین سئوالات که هر دانش و تفکر و اندیشه ی پویا و والا و زیبا و سر زنده ای را در لوپ بیمار احمقانه ی خودش به زعم خودش گرفتار می کند .. من با خشم و نفرتی توصیف نا شدنی این دمل چرکین حماقت و کوته فکری و نتیجه ی نوباوه گی دوران تفکر و اندیشه را کندم و دور انداختم و هیچ سر آشتی و سازش و تساهل و تسماحی هم باهاش ندارم ... امیدوارم در فرصتی دیگر با آرامش بیشتر باهاتون بحث کنم ...
پاینده و پوینده باشید ...

ایمان 1387,07,09 ساعت 10:00 ب.ظ http://haghighat-cjist.blogfa.com

مدت هاست که دستی به قلم نزده بودم ( مگر فیش برداری مطالبی که قبلاً خوانده بودم و که شامل تاریخ فلسفه میشد و گاهاً کامنت گذاشتن به مقالات دوستان که این اواخر تنها شما بودید) خوشحالم که جوابتون باعث اندیشه برانگیختگیم شد و مرا وا داشت که فکر کنم و دستی به قلم بزنم.
اول آنکه حقیقت مفهومی عینی است. صرفاً ذهنیت تام نیست. ندیدن حقیقت آنگاه نفی آن نیست. به نحوی، وارونه پذیرفتن آن است. بیچاره حقیقت نه سعادت است نه سودمندی نه به تنهایی فضیلت. خالی از محتواست. محتوا و مفهوم را «ما» بر حقیقت می چسبانیم.
حقیقت مطلق به هر حال هر چقدر که همه ی ما و امثال ما بالا و پائین بپرند وجود دارد، به هر حال یک اتفاقی افتاده است یا خلقت هفت روزه هست یا نظریه بیگ بنگ و تکامل هستش یا هر چیز دیگری، چیزی که واضح است هر دوی اینها با هم اتفاق نیفتاده است زیرا که جمع نقیضین ممکن نیست. معنای زندگی و حقیقت زندگی هم از همین قبیل است، اخلاقی بودن استثنا ندارد یا من اخلاقی هستم یا نیستم، البته یک استثنا دارد که من اخلاقی نیستم اما ادای اخلاقیون را در میارم.
یک اشتباه کردم که شما متوجه ام ساختید، ((ممنونم)) فکر میکردم که همه ی سوال ها درست هستند ( البته فرضم انسانی بود که به قول مذهبیون انشاالله که عاقل باشد ) سبک مغزان یا به قول شما شیرین عقلان را در ذهن قرار نداده بودم.
شاید من به عنوانی که به قول شما حجم مطالعاتی هم داشته و یا شایدم شما که متقابلاً این چنین هستید پاسخی برای خود برای معنای زندگی پیدا کرده باشم یا باشی. اما جواب من این نیست، زیرا که پر واضح است که جواب من و شما یکی نیست، اما جواب یک سوال تنها یک جواب هست تنها روش جواب دادن ها فرق میکند نتیجه حداقل یکی است از شما که دانش آموخته ریاضیات هستید بعید است.
ابتدا باید عرض کنم که یاس فلسفی به همه دست نمی دهد ولی ممکن است که همه دل خسته از زندگی شوند و قصد خود کشی کنند که به معنایی خود کشی را به منزله ی راهی به رهایی میپندارند. که دوست شاعر شما هم میتواند از همین قشر بوده باشد، یاس فلسفی داشتن پیش زمینه میخواهد فلسفی بودن و فلسفی فکر کردن و فلسفی زیستن میخواهد، آدم فلسفی مسلک به دنبال پاسخ هاست، نه رهایی از سوالها. حال اگر جواب حقیقتاً خودکشی باشد پس از داشتن این پیش زمینه ها ( که فکر نمیکنم این پیش زمینه را جوان بیست و یکی دو ساله داشته باشد مگر اینکه نابغه بوده ) باید خود کشی کرد.
نکته: فرضم این بود که دوستت هم سن و سال خودت بوده.
یک سوال ،بی مسئولیتی و کم فشاری یا دچار روزمرگی شدن یعنی مثل سگ ولگرد صادق به دنبال صاحب بودن؟
فرمودید که ریشه این سوال را دوست دارم بدانم، من در یک خانواده ی مذهبی بار آمدم همچنین در جامعه ای چون این، پاسخ ها تیتر وار و بی دلیل بود همیشه و همیشه با متن امرییه دینی که تو هم سراغ داری، به دنبال دلیل بودن و این بیت مولوی که میگه از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود به کجا میروم آخر ننمایی وطنم، مرا بر آن داشت که به دنبالش باشم.
آقای محترم مگر شاملو که بوده که من بخواهم بنیاد تفکرم را روی اون بزارم؟ درست است در اشعار ناشی از تفکر شاملو هم حقیقتی ممکن است وجود داشته باشد، اما یک سره که حقیقت نیست. من اگر شاملو خواندم دردیان کارو هم خواندم.
معیار من ادله هستش نقد کلمات و مفاهیم هستش نه استعاره و کنار هم قرار دادن کلمات قشنگ. حقیقت یکجا تزریق نشده که یکی معیار باشه.
جوابتان را باز خوانی کنید، یک سوال دارم آیا اسمش جواب هستش یا همان چیزی است که خودتان گفتید در متن :( آدمها موضع منفعل دارند و خود را ناخودآگاه موظف به پاسخگویی و یا نهایتاْ دور زدن و ... می دانند )
با اینکه میگویی بی مذهبی در بی مذهبی خود مذهبی هستی و مانند متعصبان مذهبی بر نمی تابی و بی آنکه جوابی بدهی تنها قصد منکوب کردن طرف مقابلت را داری و مانند همین ها زبان را از آنجا آغاز میکنی که من هم این دوران را داشتم و الان نادمم و توبه کردم.
البته دلیلی شاید دارد و آن هم گرفتاری ها و فشارهای زیاد و مسئولیتهای بی پایان و به قول خودت کار و پادگان باشد، که در این صورت اشتباه کردی که جواب دادی یا من اشتباه کردم که حالت را درک نکردم و جوابی بر جوابت دادم.
به امید بحثهای بیشتر و موفقیت در کارهایتان
درود و دو صد بدرود.

ایمان عزیز درود ... سپاس از پاسخ تان ...
جوابت رو که خوندم احساس کردم شبیه سرازیری بود ... کم کم حرکت و شتاب یک لحن و یک حس در متن شما از آغاز متن شروع شد و در پایان به سرعت و یا در واقع به ظهور و معنا رسید که مهم نیست و ازش می گذرم .
نکته ی دیگر کلام و بیان فلسفی تان بود که آشنایی زیادی ندارم چون چنین مخاطبینی آنچنان ندارم . ولی قابل ارتباط برقرار کردن بود هرچند همیشه موضع رفلکسی ام به این شیوه ظاهری و محتوای انگار که باطنی کلام فلسفی این تصور ساده نگرانه بوده که واقعیت و نمود را وا نهاده و ابتدا به ساکن با بازی و خلق و پیدایش خطوط و متون و مفاهیم و اندیشه ها در دنیای واقع به دنبال بازنمود و یا عینیت آن مفهوم می گردند و همیشه هم در پیدا کردنش موفقند ! که البته می دانم این نگاه که برایش توصیف آگاهانه ای نیز قائل شدم به علت عدم اشراف و آشنایی ام با فلسفه و کلام فلسفی ست و نهایتاْ بتواند دو گانه انگارها و یا متافیزیست ها را مخاطب قرار دهد . در هر صورت ... :
ایراد اول : چرا باز به دنبال حقیقت مطلقید ؟ بهتون آرامش میده که به هر بهانه ای به دنبال اثباتش هستین ؟ چقدر مطالعه و تحقیق در عرصه ی علم و نجوم و نگرش علمی داشتید که به این جرأت میگید بالاخره یک حقیقت مطلقی وجود داره ؟ چرا فکر می کنید هر پدیده ای معلول یک علت یا فاعله ؟ این نگرش خیلی کلاسیک و از نگاه علمی مطروده ... باید یک انقلابی در نظریه شناخت تون ایجاد کنید ... در کنار این تفکر برای رهایی از نگرش دودویی و باینری مطلق سیاه و سپیدی که دچارشید حتماْ باید با منطق فازی آشنا بشید .. اینطور خیلی خیلی تفکر و نگاه تون و نتیجه ای که از بررسی مقولات می گیرید تغییر خواهد کرد . احساس می کنم مشکل دقیقاْ همینجاست . منطق فازی رو فراموش نکنید .
و اما مورد سئوال .. متأسفانه من وقت کافی نداشتم که مثال درست بزنم .. نه ایمان جان .. اصلاْ من منظورم اون نبود .. شما فکر کنید در مورد انقلاب ایران وقتی کسی در ذهنش سئوال چگونگی و چند و چون ماهیت رابطه خمینی و یا این جریان کم رنگ روزهای اول و مسلط امروز با انگلیس و آمریکا را مطرح کند در نهایت به دنبال چنین شواهدی خواهد گشت و حتی بلکه به زعمش پیدا کند ( فراموش نکنید قرار نیست در صحت این موضوع فعلاْ بحث کنیم . همان در مثل مناقشه نیست. ) چرا که موضوع رابطه را پیش فرض گرفته و شک در ماهیت ندارد و پیش می رود ولی اگر نگاه را کمی بازتر کنیم به نکته ی بسیار ژرفی در سیاست روابط خارجی می رسیم و آن اینکه نیازی به ارتباط و رابطه و مذاکره ی مستقیم نیست و پس از گوادلوپ و تصمیم بر حذف موسی صدر و گزینش خمینی و آن شوی هواپیمایی به نجف و لوشاتو و سپس در جلوی چشم جهانیان به ایران برگرداندنش و اون مصاحبه به خواسته شان در جهت جلوگیری از به دام برژنف و کمونیسم شمال افتادن ایران رسیده اند و دیگر نیازی به سند سازی و صرف هزینه های مذاکره مستقیم و رو کردن دست برای طرف نیست .. اینجاست که به استقلال و ماهیت اصلی جریانات پی می بری و موضوع بالکل عوض می شود چرا که سئوالات از دریچه های متفاوتی مطرح می شوند که به مانند آن مثال معروف اتاق تاریک و فیل و گوشش و ... ما را به نتایج و جوابهای متفاوتی می رسانند ... امیدوارم واضح تر گفته باشم ...
از اشاره به جمله های شما خودداری کرده ام امیدوارم ارتباط جوابهایم با مسایلی که مطرح کرده اید را بتوانید دریابید. محض اشاره عرض می کنم من احساسم بر این بود که جواب من و شما به آن سئوال یکی نبوده که آن جواب را نوشتم که اگر یکی بود که این بحث را نداشتیم . اینجا بحث من و شما بر بود و نبود زندگی و تداوم و ... است نه چگونگی زیستن و لذت بردن !! اگر اشتباه می کنم مطلعم کنید.
باید خودکشی کرد رو خوب اومدین !! دوست من بله در ۲۳ سالگی و در اوج پختگی شاعرانه گی اش همراه مطالعات دقیق و عمیق فلسفی در طی یک اشتباه و مجموعه ای از عوامل فیزیکی و فیزیولوژی که جای بحثش نیست و من این نام را البته بر آن می نهم دست به این کار زد و پس از خودکشی اش شعر آخرش که قبل از این اقدام کاملش کرده بود در یکی از جشنواره های بزرگ و معتبر شعر رتبه ی اول را به دست آورد و حیرت و توصیف هیئت داوران از این شعر شنیدنی و پر افسوس و آه است برای کسانی که می شناختنش ... در هر صورت اعتقاد او هم قویاْ این بود که خودکشی فرار است .. رهایی از سئوال !! و البته کار آدمهای ضعیف و بی بنیه و ناتوان .. انسانهایی که به مانند قانون طبیعت در تنازع بقا بر حسب کارکرد اشتباه و ناقص و ضعیف فیزیولوژیک شون از چرخه ی زندگی حذف می شوند.... !!
جواب سئوال در عین اینکه کلی ست : الزاماْ نه ولی اکثراْ آری ! هرچند صاحب به اندازه کافی برای چنین آدمهایی هست ... خیلی مایلم رمانهای میلان کوندرا را بخوانید و شاید تحت شلاق های ریشخند آمیز استادانه ی این استاد فلسفه و رمان نویس قهار آشتی با زندگی و ... ( معقولانه می دانم که به علت نشناختن کافی شما این عبارت را ادامه ندهم ! )
از ریشه یابی سئوال تان ممنونم . به نکات خوبی اشاره کردید...
کاملاْ حدس می توانستم بزنم که کارو بیشتر خواندید تا شاملو ... البته اصلاْ بعید می دانم شاملو خوانده باشید و اگر هم خواندید خیلی تفننی بوده حتماْ چون تم و طعم و ضرباهنگ پویا و سر زنده و مبارزه گر و قدرتمند شاملو حتی در اشعار رمانتیک و عاشقانه اش هم سر آشتی ندارد با آن حزن و خمودگی و یأس و باران اشک بیمار گونه و ؛های دیپرشن؛ !! کارو که دارم نتیجه اش را نیز می بینم. امان از اقتضای سن ... حداقل بار هستی و به خصوص زندگی جای دیگری ست از کوندرا را بخوانید تا با ویژگیها و عوارض !!! سنین تغزلی جوانی و نوجوانی آشنا شوید و آنگاه بیایید با هم به کارو بخندیم !!!! من هم نمی گویم شاملو همه ی حقیقت است یا شاملو را بت نمی کنم ولی آنچه در شعر و اندیشه ی همیشه روان و جویا و قدرتمند او جاری ست شیره و عصاره ی حیات است . هدف او در زندگی تعالی تبار انسان بوده و چه شایسته این کار را به انجام رسانده است .. جداْ شناخت و اطلاعی در عرصه ی شعر هم ندارید و احتمالاْ با شعر نو هیچ قرابتی ندارید که اینگونه آن را به استعاره و کلمات قشنگ فرو کاستید و چه غیر منصفانه و چه ساده اندیشانه !!
متأسفم که لحن بی عطوفت و بی ملاحظه ام شما را به آن پنداشت و توصیف از من و اندیشه ام کشاند و برای خودم در واقع متأسفم ! خیر قبول نمی کنم و حاضرم بر حرفها و مواضعی که بر آنها تأکید کرده ام بحث و دفاع کنم . هرچند موضع و برداشت تان را درک می کنم و حق می دهم به شما !

ایمان 1387,07,11 ساعت 09:37 ب.ظ http://haghighat-chist.blogfa.com

سلام بر سیاوش عزیز
دفاع سختی هستش، هم از جانب من هم برای تو، دفاع از من بودن هستش، دفاع از چیزی که هستم و برای بودنش تلاش میکنم. باید از حقانیتمون دفاع کنیم. دفاع تلخی یه ، مثل این ماند که بخواهیم اثبات کنیم که چرا هستم و چرا اینگونه هستم.
در حال حاضر که این متن و مینویسم جوابت را در دست ندارم و هر آنچه در این حافظه ی من پریشان خاطر هست را سعی در جواب دارم.اگر جا به جا مینویسم ببخش. ابتدای امر بگویم که این ترکها واقعاً آدمهای بی مغزی هستند (البته به صورت کمی عرض می کنم و استثنا هم دارند) در کایسری نمیزارن یو اس بی وصل کنیم به کامپیوترشون میگن ویروس میگیره و یا حتی لپ تاپ ببری، یکی نیست بهشون بگه اگه کسی بخواهد شبکت و پر ورم و ویروس کنه که فقط کافیه به یه سری سایتها سر بزنه و کارت و بسازه و اینکه ویروس غالباً از طریق اینترنت وارد سیستم عامل میشه.
حقیقت امر من با منطق ارسطویی و اگر بخواهیم به نزدیک تر به عصر حاضر کنیم با منطق کانتی بنیاد فکری ام را میچینم. که شاید از این لحاظ شما به من بگوئید کلاسیک هستی و در عصر پست مدرن هنوز درگیر آن قضایا هستی. حرفی نیست اما من منطق کانتی و درست تر و دقیق تر میدانم ( بگذریم که واقعاً در جایگاهی نیستم که بگویم کدام درست است ) در هر حال با منطق ریاضی راسل هم کمی آشنایی دارم که نمونه ایرانی آن ضیا موحد هست که ایشان و گاهاً در انجمن حکمت و فلسفه میتوانی ببینی، اما منطقش رو نتوانستم خوب درک کنم با منطقیون هم نشستم، مدتی در حوضه ی علمیه هم رفتم برای تحصیل منطق اما بهتر از منطق قدیم درنیافتم.
اهل شعر نیستم و شعر را برای تفریح میخوانم و بیشتر به زیبایی هایش توجه دارم و چون عادت کردم که به متون فلسفی برای معنا دراوردن ازپس شعر کاری است سخت، اما عجیب با خیام، کارو و داستان نویسانی چون هدایت و کافکا و سارتر ارتباط برقرار کردم. شاملو هم دوست دارم و به کمک دوستان اهل ذوق چیزهایی از پس شعرهایش فهمیدم.
اما کوندرا، از قضا بار هستی را مطالعه کردم ( انقدر عصبی شدم حقیقت نتوانستم تمامش کنم ) اما فوق العاده مشت آدم و برای خود آدم باز میکنه واقعاً احساس و میشناسه و با حالات روانی انسان کاملاً آشناست. هر چقدر این وجه قوی و عالیست اما اندیشه ی اروپای شرقی برای من غیر قابل پذیرش است، عاری از حرمت ها و عشق و اخلاقیات است،(شما که دم از عشق میزنی چطوری حلاجیش کردید؟) حداقل با معیاری که من دارم کاملاً در تناقض است. شاید بد نباشد بگویم که معیار من اخلاقیات کانت هست.
بیش از این چیزی یادم نمی آید.
با این که من و تو متولد تیر هستیم اما برای درک هم باید اجتهاد در اصول بکنیم. که این کمی برای تو دیر هست و کمی برای من زود من همچنان نیاز به مطالعه و گوش دادن به درس گفتارهای استاد دارم و البته علت هستی ام به معنای دکارتی، منظورم فکر کردن هست.
من و تو با هم در نوع اندیشه جمع نمیشیم، اما من جوانتر میتوانم از تجربیات و مطالعاتت استفاده کنم و به قولی اپوخه کنم در ذهنم.
موفق باشی. خوشحال میشم سری به بلاگ من بزنی.

ایمان عزیزم سلام .. ممنونم از پاسخت ... امیدوارم به طریق بهتری بتونیم بحث کنیم شنیداری و ... اما چند نکته کوتاه : وبلاگت رو دیده ام و با این وقت و حوصله ی نداشته گاه چند متنی را خوانده ام .. امیدوارم فرصت و حوصله ای دست بدهد برای خواندن متن های بلند و نیازمند دقت بیشتر ! چون حداقل در عرصه ی اینترنت مدتهاست دست نداده !
ترکها هم که چه عرض کنم از شیدرخ بسیار شنیده و متأثر مانده ام !
ایمان جان من ادعای عشق کردم ؟ باید اینجاشو صحبت کنیم ! تناقضی در بین نیست !
تنها بزرگی من سن و احیاناْ قد و گاهاْ زبانمه !
و در پایان بگم که کانت نخوندم ولی خوندم که نیچه چی میگه در موردش ! و چه خنده ها زدم ! من نیچه ای می بینم البته نه مطلق که شاید ترکیب جدیدی ایجاد کردم که احتمال انفجارش هست !! گاو نشخوارگر اخلاق در بلستم در یاهو ۳۶۰ از زبان نیچه به همین کانت بنده خدا بر می گرده !!‌که البته من منظور گسترده تری داشتم ! در هر صورت پاینده و پوینده و عاشق زندگی و لذت می خواهمت و به امید دیدار ... هوای شیدرخ منو هم داشته باش و بدرود !

ایمان 1387,07,13 ساعت 09:50 ب.ظ http://haghighat-chist.blogfa.com

سلام عزیز چون احتمالاً کسی دیگه قسمت نظرات و نمیخوانه جز خودت به جای میل همینجا مینویسم.
منظورم از اینکه گفتم وبلاگم و ببین (منظورم مطلب آخری بود که نوشته بودم اما یادم رفت سندش کنم و الان کردم، منظورم سند هستش)
کانت و حتماً بخوان، مخصوصاً کتابی به نام دین در محدوده ی عقل تنهاش و ، کتاب های کانت شناسی هم که کلیات فلسفه کانت و آموخته فلسفه کانت اشتفان کرنر و کریم مجتهدی هستش.
قدن هم به نظرم هم قدیم، وقتی عکساتو دیدم و معیارم و شیدرخ گذاشتم وقتی کنارش ایستادم گمانم بر هم قد بودن هست اما چون قولاً تو پر ترم نشون نمیده.
نفس مسیحایی شمام فکر میکنم گفتم یکبار صمیمی ترین دوست و نزدیک ترین آدم به من هست با اینکه شهرهایمان فرق میکنه. و تنها ایشونه که باعث تحرک فکریم میشه.
خیالت راجت باشه.
موفق باشی و دغدغه خاطر کمتری داشته باشی که به کارهای جنبی هم در حد دلخواه رسیدگی کنی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد