نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

خواب و خوابواره !

 

 

۱- خوابی دیدم چندی پیش .. یک ماهی میشه .. با مهدی توی دریا شنا می کردم .. اون جلو جلو می رفت .. خوب دیدمش .. و تصاویر دیگری که یادم نموند .. فقط بعدش از یک دادگاه نظامی تصویری در ذهن دارم .. صبحش اتفاقی تاریخ رو دیدم ! ۲۶ دی بود .. باور کن ! خنده ام گرفت از این همزمانی ! خوبه که دیگه خرافاتی نیستم و ناخودآگاه زمان و حادثه رو می شناسم ! ولی جالب بود .. فرداش با مهدی هایپریکی زدم که در هایپریکولوژی بعدها خواهم نوشت ! 

 

۲- تا به حال شده از دور و با فاصله و کاملاْ از تمام جهات به طور طبیعی از نگاه یک غریبه به خودت و یا به خانواده ات نگاه کنی ؟ نگاه به خانواده رو از دید خودت تجربه کن .. به طور نامرئی مثلاْ دنبالش بری و حرکت ها و رفلکس ها و کارها و راه رفتنش رو ببینی .. مادرتو .. برادر و خواهرتو .. نگرانی ها .. آرزوها .. نوستالژی ها .. برای من با توجه به بازی ها و تصاویر و تحلیل ها و ترس های همیشه یک بار احساسی و فیلم گونه ی خاصی داره این اتفاق .. یه طرق مختلف درش آوردم .. بازگشت بی خبر بعد از ۲۰ سال و دیدن تک تک افراد خانواده .. در کمین نظاره گر نشستن و ...

نظرات 8 + ارسال نظر
علی 1387,11,29 ساعت 10:18 ق.ظ

سلام دوست من
امیدوارم از حال خودت راضی باشی :) برات ممکنه به سوالی که در آدرس ذیل مطرح شده پاسخ بدی؟ نظرت حتماً کمک خواهد کرد ... پیشاپیش از شما ممنونم. www.seeyourinside.blogsky.com

[ بدون نام ] 1387,12,01 ساعت 02:07 ب.ظ

حاجی از تو چه پنهون منم چند شب پیشها خواب دیدم دارم شنا میکنم .یک کیفی ام میداد که نگو ، فرداش خیلی هوایی استخر و اینا شدم زنگ زدم به بر و بچ گفتم بریم شنا ، بعدنش به بچه ها گفتم آقا من همچین خوابی دیدم ، یکی از این بچه ها که تو تعبیر خواب دستی داره و تو مایه های یوزار سیخ! هست شب زنگ زد که حاجی می افتی زندان! مارو میگی پاپیون کردیم گفتیم یعنی چی؟ گفت بی برو برگرد می افتی زندان هر چقدر هم تو آب مونده باشی اون تو آب خنک میخوری، حالا از قضا که توام همچین خوابی دیدی و بعدشم دادگاه و اینا میگم رد خور نداره ، جون حاجی مارو دریاب که تو یک بند باشیم حداقل مستفیظ بشیم از حضورت:)))بعدشم مرتیکه بی ادب یعنی چی خواهرتو مادرتو و این حرفای بی ناموسی:))) بگو والده و همشیره و اخوی و ابوی ، آره جانم این جوری نمود بهتری داره

:))))))) رفقامونم بدتر از خودمونن ! نگاه کن جان من ! فکر کنم یا سپهری یا سپنتا !!

[ بدون نام ] 1387,12,01 ساعت 02:09 ب.ظ

اسمم ننوشتم که حدس بزنی، عمرا اگه فهمیدی! جایزه داره به مولا ، یک بلیط رفت و برگشت به اوین با صبحانه ناهار شام مجانی ، بلیط نیمه بها برای بازدید از پارک مرتضوی ها و خرچنگها ، اقامت سه روز و ۲ شب:)))

ع 1387,12,06 ساعت 03:33 ق.ظ

این که منتظر باشی تا بازی زمانو حدس بزنی با اینکه با تخیل بهش نقب بزنی یه بازی فکری جالبه که من گاها انجام میدم...مثلا به یه پیر مرد نگاه میکنم و سعی میکنم چهره جوونی شو حدس یزنم یا مثلا لحظه از دست دادن یک عزیزمو که ناخوداگاه یه روز میرسه تصور کنم ...الانه مدتی که دست برداشتم چون از این کار طرفی نمیبندم جر اینکه احساس جبر میکنم و نیهلیستی خونم میزنه بالا و او نوقته که باس تا یه مدتی دپرسشن مزمن رو تحمل کنم یا اینکه برم و هی تو در و دیوار دنبال یک مستمسک بگردم که این افکار تلخو از کلم بکشه بیرون .در مورد خوابم نگو که من یه مدت طولانی در انتهای خوابام با بختک سر و کله میزدم و رنج عجیبی بود و خواب دندون هم هر وقت دیدم یکی مرده :-) باور کن.

[ بدون نام ] 1387,12,07 ساعت 10:36 ب.ظ

حاجی تو برنده شدی، بله از نودال به من میگن همون حرف اول اسم که سین باشه رو ازتون قبول میکنیم، خیلی میخوامت حاج سیاوش ، تکی به خدا با اینکه فقط یکبار دیدمت ولی انگار صد ساله تو رگهام ریشه داری پسر:)

در به درتم داداش سپنتا ... باید حدس می زدم که یه نفر رو تو عمرم می شناسم که این مرام و کلام دوست داشتنی و روان رو داره ... کجایی پسر ؟ تو رو جون سیا اومدی تهران بی خبرمون نذار ... از اوضاع وبلاگتم دیگه خبری ندارم .. بس که گاهاْ طولانی نمی نویسی یا ... لینکتو بهم بده رفیق .. خیلی وقته از نوشته هات نخوندم ...

[ بدون نام ] 1387,12,10 ساعت 12:41 ب.ظ

قربون معرفتت داداش ، حاجیت یک دو سالی هست دست به کیبورد و قلم و اینا نبرده،حالا بیام تهران خبرت میکنم ، فعلا که گیر درس و مشقامونیم:)

محمد 1387,12,19 ساعت 12:42 ق.ظ http://inak.blogsky.com/

شیفته دوچیز شدم که حتی مجابم کرد به گشادیم غلبه کنم
اول اسم وبلاگ وچرندیات مربوطش و بعد " تراژدی مکرر اطرافیانم"
یه جایی هست که هنوز هستمش
سربزن اگرچه چیزی گیرت نمی آد
کشته ی آرنوفسکی تم
یادم بیار دو سه تا فیلم خدا بهت بگم بعدا

ع 1388,01,01 ساعت 04:26 ق.ظ

سال نو مبارک :-)

تو کی هستی اون وقت ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد