نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

مجازاتی در جستجوی جرم

 

" ... در کافکا ، این منطق ۱ وارونه شده است . کیفر دیده دلیل مجازات را نمی داند. پوچی مجازات چنان تحمل ناپذیر است که متهم، برای یافتن آرامش، مجبور است برای کیفر خود توجیهی بیابد : مجازاتی در جستجوی جرم.

مهندس پراگی ما با تفتیش همه جانبه ی پلیس تنبیه می شود۲. این کیفر جرمی می طلبد که مرتکب نشده است، و مهندس متهم به مهاجرت سرانجام دست به مهاجرت می زند. مجازات سرانجام جرم را می یابد. ... مکانیسم «خود متهم سازی» -آن مکانیسم روانشناختی که احساس گناه را در وجود شخص می نشاند- به جریان افتاده است. اسم این مکانیسم را جرم پذیری می گذارم . متهم در جستجوی جرم خویش است .

 

... نه تنها داور یافت ناشدنی است، بلکه نفس داوری هم وجود ندارد!

 

... در این جهان شبه دین شناختی، مجازات شدگان شناخت جرمشان را طالبند. "

(کلاه کلمنتیس ، مقاله ی "جایی آن پشت پَسَله ها" - میلان کوندرا)

 

Flash Back ...

من زیسته ام این ظرافت و ریز بینی را! در بُعد گسترده اش جوامع و بشر دیریست آن را زیسته اند که بررسی اش در یک بعد پر رنگ و مهم به مذهب و گناه و نهی و طلب آمرزش و ... می رسد و در بُعد شخصی که اینجا مد نظرم است به دنیای روابط شخصی و مستقیم ما ... پروسه ای ست که نا آشنایی با روند و کارکرد ناخودآگاهی آن برای خود فرد نیز به تعبیر و نتیجه ی بیرونی منتج می شود. یعنی پذیرش اتهام حتی با وجود نا همزمانی زمان اتهام و زمان وقوع جرم !! حتی با وجود حیرت از چگونگی اش ، که آن حیرت نیز در کرختی ِ ناشی از آماج نگاه های سرزنش گر محو می شود! چه بسا در لابلای امواج دلهره و هیجان آن گناه ناخواسته!! چرا که باورت می شود و عجیبتر دست و پا کردن استدلال و حداقلی از حق برای ارتکاب به آن عمل است۳.

نکته ی دیگری که بنا به تجربه ی زیسته ی من به آن توجه می کنم نوع، سطح و ماهیت اتهام است که معتقدم تا زمینه های تمایل نه از پیش که بنا به ماهیت و کیفیت جرم در فرد وجود نداشته باشد۴ آن اتهام شاید مجال و نیز تمایل و کششی به وقوع را در فرد بر نینگیزد! و فرد مایل به پذیرش جرم در ناخودآگاه و پرداخت هزینه اش و حرکت به سوی آن نباشد، به خصوص پس از عامل مهم دریده شدن پرده و حجاب کشیده شده بر گستره ی زندگی در آن گناه! و نیز بی اعتبار شدن مرز ممنوعیت های قانونی و عرفی و اخلاقی اش به دست شخص ، اشخاص یا نهادهایی دیگر که اتهام و عمل و نیت ناکرده را نسبت داده اند. اگر کودکی بابت انجام دادن عملی مثلاً خوردن چیزی یا رفتن به جایی یا ... به ناحق و به اشتباه تنبیه شود فکر می کنید وقتی هزینه را پرداخته و نیز تمایل و علاقه اش فارغ از بند ممنوعیت ها مجال بیدار شدن و وقوع را یافته به انجام آن عمل در خفا یا آشکار مبادرت نمی ورزد ؟! من که اینگونه فکر می کنم اگر آن کودک ِ نوعی ، ترسو و خود سرکوبگر و مقید نباشد!! ...۵

 

پی نوشت:

۱- جرمی در جستجوی مجازات – اشاره به داستان جنایات و مکافات داستایفسکی

۲- به او اتهام فرار از کشور به خاطر انتقاد و عدم تعلق خاطر به رژیم و نظام حاکم را می زنند.

۳- به عنوان مثالی که اجازه بدهید بیشتر بازش نکنم به انتساب گرایشی سیاسی و فعالیت ها و عملیاتی در حمایت و رشد آن فکر می کنم و ابعاد و جوانب گسترده و قابل بررسی اش !

۴- که البته تابع ارزش گذاری و شناخت و حتی زیبایی شناسی فرد متهم شده است.

۵- نمی دانم چرا از این پیچیده گویی و کوتاه سخنی سیراب نمی شوم ! ولی باید با ناگفته ها کنار آمد!!

وجد و خلسه

 

" ...می توانیم مظهر صوتی احساسات را در ملودی رمانتیک یک تصنیف آلمانی ببینیم: طول آن ظاهراً می خواهد احساسات را زنده نگه دارد، آن را بسازد و لذت آهسته آن را سبب شود. از سوی دیگر، وجد و خلسه نمی تواند در یک ملودی منعکس شود، زیرا حافظه ی محدود شده توسط وجد و خلسه قادر نیست ترکیب و توالی تک آواها را در یک عبارت ملودیک، هرچند کوتاه، در خاطر نگه دارد؛ مظهر صوتی وجد و خلسه فریاد است.

نمونه کلاسیک وجد و خلسه لحظه ی ارگاسم (اوج رابطه ی جنسی) است. به گذشته، به زمانی که زنان هنوز از امتیاز استفاده از قرص بهره مند نبودند فکر کنید. اغلب اتفاق می افتاد که مرد در لحظه ی اوج فراموش می کرد از بدن زن جدا بشود۱ و ناگزیر زن مادر میشد، حتی با اینکه چند لحظه قبل جداً مصمم بود که بینهایت مواظب باشد. آن لحظه ی وجد و خلسه باعث می شد که هم تصمیمش را فراموش کند و هم مصالح خود (آینده ی خود) را.

بدین ترتیب وزن لحظه ی وجد و خلسه بر وزن کودک ِ ناخواسته می چربد و از آن رو که این کودک ِ ناخواسته به احتمال، تمام عمر زن را با حضور ناخواسته ی خود پر می کند، می توان گفت که یک لحظه ی وجد و خلسه به یک عمر می چربد. عمر زن تقریباً با همان شأن نازلی با لحظه ی وجد و خلسه روبرو می شود که متناهی با نامتناهی. بشر آرزوی جاودانگی را دارد، اما فقط به بدل آن می تواند دست یابد: به لحظه ی وجد و خلسه.

ما عادت کرده ایم که تصور وجد و خلسه را با لحظه های راز آمیز مهم مرتبط کنیم: اما چیزی به عنوان خلسه ی روزمره، عادی و پیش پا افتاده و عامیانه وجود دارد: خلسه ی ناشی از خشم، خلسه ی ناشی از سرعت چرخهای اتومبیل، خلسه ی ناشی از سروصداهای گوشخراش، خلسه در استادیوم فوتبال. زندگی تلاش سنگین بیوقفه ای است برای از دست ندادن دیدرس خودمان، برای حضوری استوار در خودمان، در خلسه هایمان.فقط یک لحظه پا از خودمان بیرون می گذاریم و نزدیک به قلمرو مرگ قرار می گیریم. " از کتاب وصیت خیانت شده-میلان کوندرا

 

و چه با تمام وجود لمس و درکش کرده ام. کوندرا فیلسوف زنده‌گی، لحظه‌ها و آرزوهایم شده! مدتهاست که می خواستم متنی بنویسم ولی هم فرصت خوب در کنار لحظه ای آرامش و ثبات نداشتم و هم اینکه پس از گذر از آن مرحله و تجربه، به آن نابی و خروش و شکوه نمی توان برگشت تا نوشت! متنی در توصیف حس و حال و سمفونی شکوهمند ذرات وجودم در لحظه ی عمیق و عجیب ارگاسم! تجربه ی من ازین وجد و خلسه ی بی همتا! متنی خارج از همه ی قواعد و عادات و اخلاقیات. نمی دانم دعوت نامه ای میشد برای تجربه و چشیدن و درک این لحظه ی کوتاه ِ "بدل جاودانگی" ! از زاویه ی شگفت انگیزی که دیدمش یا کشف و خلق یک بازی ، شاید یک هنر ! هنر هشتم ! از اثرات و نتایج متفاوت و شگفت آور تغییر چیدمان فانتزی ها و بازی با آنها به مثابه ی نت های یک سمفونی پر ابهت! تصاحب امور ممنوعه، گناه، گذشته، خشم، انفعال، تخیل، بازی، دروغ ...از تأثیرات شروع و پایان و نیز تأثیر جابه جایی و ساخت زنجیره های متفاوت و رسیدن به حس ها و دنیاها و افق های نو ... به فریاد و عصیان و خشم! به فریاد و قدرت و خیزش، به آرامش و خلسه و خلسه و خلسه ی بی بدیل! به شک، به رمز و حیرت و شگفتی، به فوران رنگ و رقصی وحشی، به جنون جنون جنون، به هیجان و کشش به سمت گسترش بی انتهای مرزهای نامحدود این لذت و تجربه ... به کشف و تجربه و فهم دنیا و فضاهایی که هرگز ندیدی و حتی لغت براشون نداری! با اونها خط بر میداری! برش می خوری و زیبا میشی!! حتی گاه موسیقی برابرشون کم میاره! حس و فریادی ناب و حیرت آور از اعماق درون .. از تعداد و کیفیت و حالت موج های بدنت! از عمیق ترین و عجیب ترین و شگفت آورترین تجربه و غریزه و میل درونت! از سکس، از ارگاسم ...۲

 

پی نوشت :

۱- و من اضافه می کنم نه فراموشی که با وجود آنکه یادش هم می میماند توان و تاب مقابله با آن وجد و خلسه و آن شکوه را ندارد!

۲- البته این موضوع برای عده ای خیلی عادی و روتین و فارغ و بی نیاز از این همه وصف و تحسینه! برای عده ی زیادی هم دارای قبح اخلاقی و موجد سرزنش و ابراز تأسف برای نویسنده ست! البته من که هنوز چیزی نگفتم! به زودی یک مارکی دو سادی بشم!  ولی وقتی در راستای یکی از فلسفه هایت به تعبیر کوندرا بر سیر روزمره و تکراری حوادث و تجربه ها و مفاهیم مکث ایجاد کنی و پروسه رو به آهستگی بکشونی ابعادی رو می بینی و افق هایی رو کشف می کنی که حیرت آوره .. تجربه ها و لحظه هایی که هر کدوم به تنهایی توجیه و بهانه ایست کافی برای انتخاب بودن !! متأسفم که نتونستم متن خودم رو کامل و واضح بنویسم ... ولی در آینده بیشتر خواهم گفت ...