نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

خواب

  

۱- عجیب ترین خواب عمرم رو چندی پیش دیدم ! یه لوبیا شده بودم و توی یه دیگ پر از لوبیا چیتی در حال جوشیدن بودم ! دیگ قل قل می کرد و من بالا و پایین رفتن و چرخیدن لوبیا های تقریباْ قهوه ای اطرافم رو می دیدم و خنده ام گرفته بود ولی احساس گرما یا حس بدی نداشتم فقط یه لحظه، یه تجربه جدید بود ! 

 

۲- صبح پا شده بودم ولی از جام تکون نخورده بودم که در پیچ و تاب پتوی رختخواب کنارم شکل یک دست رو دیدم ! آره دست به خودی خود وحشت و تعجبی نداره ولی وقتی چیزی جز دست نمی بینی یعنی دست ادامه و صاحبی نداشته باشه و حدود ۳۰ ثانیه زور بزنی و کلنجار بری تا بفهمی جریان چیه ! خب اوضاع فرق می کنه اینجوری !! بعد از کلی کلنجار رفتن تصویر دست محو شد و همون پیچ و تاب پتو باقی موند و من متعجب و غمگین و ناراحت و نگران از اوضاع مغزی و روانی ام !!  

 

نظرات 10 + ارسال نظر
خودم 1388,05,31 ساعت 02:21 ق.ظ http://www.pomegranate.blogfa.com

چطور متوجه نشدی؟ هی پسر تو لوبیای سحر آمیزی که قراره یه نفر رو بالا بکشونی چه میدونم شایدم در نقش عزراییل قراره تا خدا جک بیچاره رو همراهی کنی. به هر حال مواظب باش ته نگیری

ترلان 1388,06,02 ساعت 07:56 ب.ظ http://apaptosis.blogfa.com

سلام.چه خوابی دیدی!!نگران اوضاع روانی ات نباش...از این خوابا غریب تر هم زیاد وجود داره!!
به من سر بزن.شاید بتونیم قلم همدیگه رو تحمل کنیم....

ترلان 1388,06,05 ساعت 11:23 ق.ظ

تا نبش قبر نشدم و از خیر بلاگ نوشتن نگذشتم ،اونم از خیر پنجمین وبلاگ و آخرینش، بیا این بلاگ بی پناه رو بخون...از شوخی گذشته،نمی دونم چرا، هروقت بلاگ می نویسم، با اینکه به وضوح برام روشن و ملموسه که تعداد کامنت ها مهم نیست ولی نمی دونم با کی مسابقه می دم و هی صفحه لعنتی رو refresh می کنم!اون دو کلمه ی نفرین شده ی "نظر بدهید" مثه تیغ ماهی تو گلوم گیر کرده.از سه سال پیش که بلاگ نویسی های یکی در میونم شروع شد تا حالا این همه از فضای مرده بلاگفا دلم نگرفته بود.اغلب اون دوستا و آشناهای اون دوره دیگه نمی نویسن...کم نیست که...سه سال گذشته.یه جا باید پناه بگیرم فعلا ،تا پر و بالم که هنوز از برف و بوران زمستان های زندگیم خیسه خیسه، خشک شه.که بتونم بپرم....شاید رو یه سقف دیگه...

من یه مشکلی دارم و اون اینکه بعضی وقتها نمی دونم به چه دلیل بلاگفا رو سیستمم باز نمی کنه !! در هر صورت بهت سر می زنم و بد نیست که نوشتنت رو فارغ از نیاز روانی به خونده شدن و دیدن و خوندن نظر دیگران تجربه کن .. سخته ولی شدنیه و نوعی حس رهایی توشه .. نوشتن صرف نوشته شدن و خالی شدن ! شاید نیاز باشه کمی اسکیزوفرنیشو ببری بالا .. با خواننده های خیالی مکالمه کنی که انگار همیشه می خونن تو رو ! من اینجوری ام انگار !!

تایماز 1388,06,08 ساعت 05:14 ب.ظ http://orfales.blogsky.com

سلام سیاوش چطوری؟
خدمت تموم شد یا نه؟ فکر کنم تموم شده باشه!
امیدوارم هرجا هستی موفق باشی.
عجب خوابایی دیدی هاااا. من تا حالا تجربه لوبیا بودن نداشتم ولی توهم دست و پا رو منم چندبار تجربه کردم

تایماز 1388,06,08 ساعت 05:20 ب.ظ

اااااا شیراز بودی پارسال؟ چه جالب! منم شیراز بودم زمستون سال ژیش و بهار و تابستون امسال!
چه حیف! اگه میدونستم میشد تو خوابگاهمون جمع شیم و کلی خوش باشیم!!!

تایماز 1388,06,08 ساعت 07:10 ب.ظ

عکس : پاتوق پر خاطره و امن روزهای پاییز و زمستون من و نوید ! کافه ما - میدون بهار شیراز-زمستون

دلیلش این بود

آهاااااااااا .. نه بابا .. میدون ؛بهار شیراز؛ تهران !!! پاتوقم تو شیراز کجا بود !!!!!!!!

هومن 1388,06,08 ساعت 11:47 ب.ظ http://www.pink-floyd-hp.blogfa.com

اااااا من رو تو خوابت ندیدی اون لوبیا که بقل دستت بود من بودم دیگه
:)

سارا 1388,06,16 ساعت 09:01 ب.ظ http://www.tempsperdu.blogfa.com/

مرسی از نظرت ...

ممم ... راستش حق با تو ست ... مدت هاست که جوهر خودکارم نا مرغوب شده ...توی ذهنم موضوع ها و افکار روی همدیگه ویراژ می دن ... اما به نوشتن که می رسه ... اوووووف ...هیچی در نمی آد ... مخصوصا به فارسی ... نمی دونم ...یه بلایی سر خودم اومده ... کرخت شدم ... آخرین تیاتری که رفتم همون کرگدن بود ... کنسرت ها هم که کنسل شدن ... کتاب هم به جز مسائل مربوط به پایان نامه یا مقاله های اینور و اونور هیپی دستم نیست ... این چند وقته فقط شده بودم : اخبار سیاسی ... اه ... یه تلنگر دوباره احتیاج دارم ... یه تلنگر ... یه زلزله ...

راجع به اون متن هم ... ممم ... کاملا سمبلیک بود ...
قحطی خدا به این خاطر هستش که طوری رفتار می شه تو جامعه ی ما که توقع دارن ماها همه خدای اسلام آنان را بپرستیم ... انگار که قحطی باور اومده ...

دامون 1388,06,17 ساعت 08:52 ب.ظ http://www.damun.blogsky.com

:))))))
سیاوش تا به حال نشده بود به پستهای تو بختدم. واقعا مرسی!!
توهم دست هم جالب بود. شیزوفرنی معمولا در شرایط خیلی خیلی حادش بصری میشه. خیلی مواظب خودت باش!! :D

:)))) در خدمتیم ... کی میای پس ؟ این بچه مون از دست رفتا !! بدو !

ترلان 1388,06,20 ساعت 05:07 ب.ظ

منتظریم آپ شی.....کو پس؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد