نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

خوابهای مشوش ۰۱

 


Radiohead - OK Computer: Fitter Happier
(download: 960k, stream: 480k))

 

پنج ساعت در خواب و بیداری .. اوج شکنجه .. درد مفاصل .. گرما .. تشنگی .. سوزش و خشکی گلو .. سیگار لعنتی ! اوه پشه !! همینو کم داشتم ! خواب های نصفه و نیمه .. بی ربط و غیر منسجم ! آدمهای نشانه دار .. سلام خانم .. لبخند شما یعنی تسلیم ! درسته ؟ شما روی پیشونیتون علامت 10 خاج دارین ! من این عدد رو می شناسم .. دوست دارمش !

خیابون کشاورز .. ناجی چاق کتک خور ! سیاه ورزیده .. فرار .. فرز .. طراوت .. دیوار علی .. سگ همسایه .. نوشیدنی .. پی .. مغازه ی ما .. سوراخ دیوار .. دما ، فضا ، هوا و مناظر بدیع .. دلتنگی شدید پس از لذت بی نظیر ..

پرتاب شدن به بیابان عربستان .. دویدن به دنبال عرب سیاه چرده ی دزد ! ماسه های داغ کویر .. تیز .. گرفتنش .. مکث بر زدن یا ... ؟ برگشتن .. چند عرب سیاه دیگر با شدت و خشم و جدیت به سمتم می دوند ! در رفتن ! ترس ! توی بیابان به کجا می شود فرار کرد ؟ پناه برد ؟ گریخت ؟ پیامش این بود ؟

هوا روشن شده ! اذان .. حجم خاطره .. اوه ! غصه ی فشار خواب آلودگی فردا ! سرگیجه ی بی لذتی و بی هدفی !

چهاردیواری

خاطره ی پر رنگی که ازش دارم .. طعمش رو هنوز حس می کنم ..

 

 

پلوی سرد .. پنیر .. سحری .. کابوس نیمه شب .. چراغ روشن آشپزخونه .. چرا بیدار شدی ؟ .. قبل از رفتنت بغض گشایی می کنم .. یادته ؟ پلوی سرد و پنیر ؟ کاش می تونستم بگم که اون شب من خورده بودمش ! هم می خوام بخونی هم می خوام نفهمی .. چرا ؟ سانسور کن .. کلمات نباید بودار باشن ! نباید دو پهلو و رسوا کننده باشن .. به این میگن نوشتن ؟ دو نقطه های فرار و تبرئه .. دو نقطه ها و مکث های شرقی ! آبرو ! خویشتن داری ! امانت داری ! رها !! خزیدن به چاردیواری عرف ! عادت ! ارزش ! چاردیواری ای از چشمهای درشت و خیره و سرزنش گر .. دلم می خواد جلوشون لخت شم ! لخت لخت .. ولی نه .. نه ، دارن با نگاه خیره شون اعتراض و دهن کجی ات رو به سخره می گیرند ! هیچ کدوم پلک هم نمی زنند . تا بهت یاد بدن و یادآوری کنن که تو همیشه در چاردیواری هستی .. راه فرار نداری ..

فاجعه به پیش می تازد .. مرزهای طاقت را در می نوردد ! تکرار .. تکرار .. رمز شکنجه ! سوهان روح ! بچه ای سقط شد .. لحظه ی بطالت ملال آور من .. ۳۰۰ کیلومتر دورتر ! فضای لینچ ! بی زمانی ، بی مکانی ! آخ چه دردیه !! انحراف .. لنگه ای برعکس برای روزهای سخت ...

تجربه

این روزها در گیر و دار مهمترین تصمیم زندگیم :

در پنجه های ملتهب و مبهم و پر خطر تجربه ، به دنبال آرامش و ثبات می گردم .

تازه از مترو اومدم بیرون .. از اون خنکی و خلوتی دلچسب .. ساعت ۳ بعد از ظهر .. نشسته بودم روی صندلی مترو و کتاب می خوندم و سکوت کم سابقه و کم پیدایی در مترو حکمفرما بود ، احساسی که کم پیداش می کنم توی این شهر و زندگی شلوغ که آهستگی و سکوت رو فراموش کرده .. یه رانی هلو خریدم . اومدم بیرون . هوا گرمه ولی آرامش خاصی داره . شاید باز هم تأثیر شاهکارهای دلپسند کوندراست .. دیوارهای کنار مصلی رو می گیرم و کتاب می خونم و رانی خنک می نوشم ! و یک اتفاق .. مکث .. حقیقت ِ آرامش را از دل تجربه به دست خواهی آورد و لاغیر .. چرا که ماندگارترین و ماناترین آگاهی و دانش و اعتقاد از دل عملگرایی ، پراتیک و تجربه به دست می آید نه آنگونه که از بحث ها و کتاب ها و نصایح !! من سیذارتای هسه ام . راستی چه جالب که یک اندیشه ، یک کتاب و یک اثر کسی را به قهقرا می برد و دیگری اثری نمی گیرد و یکی به اوج می رود . یعنی به اصول موضوعه ربط دارد ؟ به سئوال و نیاز آن مقطع افراد ؟ به توانایی درک و برداشت ؟ 

رفتن ، نجات من و پیام آور آلودگی مقدس . مکث های سرنوشت ساز .. تعریف و نگاه من به سیالیت زندگی و سرنوشت ! مرز اتفاق و نجات در ثانیه ای باریک بود ! به یک صدا ، حرکت ، گام و رفتار بر می گشت . سایه ی درختهای توت ، یک نخ سیگار ، رخوت و سستی سر ظهر ، انسان شناسی ظریف کوندرا .. دلتنگی تو در عین آزادی ! دوری از التهاب و شلوغی و سر در گمی شهر .. و این همان آزادی و فاصله ی مطلوب من است .. خواهی بخشید به من ؟

                                                                       

                                                          Reza Shahbazi: A Song In Sad Key

علاء الدین

رودکی .. صبح .. خواب آلودگی ها .. "عارف ، پاشو مدرسه ت دیر میشه" .. غصه .. آشپزخونه ی سرد و کم نور .. نور زرد .. حلقه ی دور علاء الدین ..زوزه ی آشنای کتری ، آسمون تاریک و عبوس ! چه غصه هایی از کاپشن های سوخته و آب شده ! معجزه های معکوس علاء الدین خونه ی ما ! من امروز می تونم یکیشو بخرم ! نون روی چراغ .. درز چکمه ، لاستیک های بی اثر ! .. تغذیه .. نون و پنیر ، پیچیده لای برگه های باطل مشق های بی حساب ! بیسکویت نیمروز .. گرسنگی های نیمروز .. پیراشکی های خاطره .. رودکی .. رودکی .. مازیار .. دیوارهای حلبی .. سیم های خاردار ! روزهای بارونی .. چاله ی کنار دیوار ..رود .. چاله ی کنجکاوی های بی معنی .. اقلمو .. مرگ بر شاه .. گچ .. دزدی .. ترس .. حیاط خالی .. ترس دیر کردن .. چوب ناظم .. شلوارت بوی ماست ترش میده ! رقابت .. رشوه .. 8 سالگی .. تورج .. کشفش کردم .. کاش دوباره می دیدمت .. حس گنگ و ناشناخته ی کودکی .. تسلیم .. رنگ اون دیوارها .. بوی دستشویی .. سوراخ دیوار مدرسه .. فرار .. پنجره های رنگ شده .. حصار .. تیغ های فرار .. روزنه های آزادی و عصیان .. آقا معلم ما می خوایم بیرون رو ببینیم .. اگه هوا بازم بارونی بشه فوتبال رو .. من می خوام با این تیغ ، رنگ های این پنجره رو پاک کنم .. بتراشم .. روزنه می خوام .. آقا معلم .. داره بارون میاد .........

یک عصر بارونی و تیره .. امروز خاطره ست و دیروز غصه ! نفرت ! ساعت 5 عصر ! زنگ اخبار ! شرطی رهایی مون کرده ! کیف ها بغل .. طبق عادت با جیغ و داد تا خونه می دویم .. با مازیار .. از همه جلوتریم .. کفش مون گشاده .. هی در میاد .. فقط یکی از ما تند تر می دوئه .. هی بر می گردیم که داره میاد یا نه ! اسمش رو گذاشتیم خط کش ! آخه خیلی لاغره ! گام های تند و عجول و مشتاق ، نزدیک خونه کند و سنگین میشن .. اینو خوب یادم میاد .. اینو الان می فهمم .. همه ی شادی های بی دلیل از فرار و آزادی در چند قدمی خونه محو میشن .. در سردی و تلخی ِ شرطی خونه گم میشن .. دروازه ی قرمز زنگار زده با صدایی آشنا .. راهروی تاریک .. مشق های ننوشته .. التماس گواهی .. تنبیه معلم .. کاش می فهمید .. کاش می دانستند که با این همه نهی و تنبیه و خشونت و حصار چه کردند با ما !!

 

 



Anathema - Childhood Dream
(download: 1mg, stream: .5mg)

 

زیباتر و قوی تر و طبیعی تر از این موسیقی برای پرواز به گذشته و کودکی ندیدم .. شاهکار دیگری از آناتما که انگار راز جاودانه گی رو از پینک فلوید ربودند ! هرچند تا حدی فضاش با کودکی های من متفاوته .. هر چند اون تلخی و عبوسی و سردی و ناکامی خاطره ی گذرای بالا رو به همراه نداره ولی بی نهایت زیباست ...

 

خواب های من

همیشه عاشق تجربه های نو و متفاوت بودم . آخه اعتقاد دارم هرچه انسان تجربه های بیشتری داشته باشه و به تبع اون به حس ها ، درک ها ، شناخت ها و باورهای بیشتری رسیده باشه شناخت عمیق تر و واقعی تر و قدرتمندتری از جهان و زندگی خواهد داشت . لذتش و تسلطش نیز بر جهان پیرامونش قوی تر و چشمگیرتر خواهد بود . شاخ و برگ گسترده تر و تنه ای قوی تر و ریشه ای عمیق تر در پی این تجربیات و شناخت های گسترده .. بیدار کردن تاریک ترین و خاموش ترین و پنهان ترین زوایای درون .. نمی دانید که چه دلهره و لذت و ارزشی دارد .. قبلاْ و در جاهای دیگر هم ازش گفته ام ولی همیشه مثل الان کلی و سر بسته بوده .. امید آنکه در آینده ای نزدیک بیشتر و دقیقتر از آن بگویم که فلسفه ی زندگی من است ! در هر صورت ، پر حرفی کردم که اشاره کنم به یکی از این تجربه های حسی عجیبم که حول مفهوم خواب می گردد . موضوعی که درگیر خرافات زیادی بوده و هست متأسفانه . تعبیر خواب فروید را نخواندم و بحثی ازین دست نخواهم داشت که این وبلاگ جایش نیست ! فقط به چند خواب متفاوت فعلاْ اشاره خواهم داشت:

۱ - تا به حال شده بر روی آب راه بروید ؟ یا در هوا ؟ من چندین بار این خواب رو دیدم و جداْ از توصیف لذت و شگفتی این تجربه که هرگز به تجربه و ملموسات انسان درنیامده ناتوانم . حسی بکر و دلهره آور و لذت بخش .. رهایی و آزادی به تمام معنا .. راه رفتن بر آب !! در هوا پرواز کردن تنها به وسیله ی خود بدن بدون هیچ عامل مزاحم و کمکی !!

۲ - خواب های ترسناک کودکی به کنار .. تابحال باید شده باشد که یک قسمت خوابهایتان تکراری شود ! نه ؟ یک مکان ، خونه ! دقیقاْ عین همان . یا اتفاق ، دیالوگ و فرآیندی عیناْ تکرار شود .

۳ - و اما یکی از ترسناک ترین خوابهای دو سه ساله ی اخیر من که برایم به غایت عجیب و ناشناخته ست . آن هم حدوداْ سه بار اتفاق افتاده . یکیش یادم نیست . یکیش بر می گرده به دورانی که در بحران و تزلزل اعتقادی به سر می بردم . که شب به ماه کامل خیره شده بودم و با خدا ( !! ) حرف می زدم و گلایه و برخلاف همیشه فحش و ... !! کلی ترس برم داشته بود . شبش خواب عجیبی دیدم . در یک اتاق خالی بودم که ناگهان افتادم زمین ! و یک نیروی ناشناخته با قدرت منو از پشت می کشید . با ترس شدید تسلیم محض شده بودم و احساس می کردم قدرت خداست ! برای اثبات خودش !! با چه ترسی بیدار شدم و البته نمازی که صبح من ساده لوح خواندم و ... !! شما گیر ندین بچه بودم . نمی فهمیدم ! یادش بخیر !

ولی این خواب چند هفته پیش به نوعی دیگر تکرار شد . باز هم در همان فضای سرد و خالی و خاکستری بودم ! با نور ملایم زرد که باز هم به طور غافلگیرانه ای این نیرو منو از پشت ( دقیقاْ پشت شونه ها تا یک وجب پایینتر ) به سمت دیوار می کشید . یادمه می خواستم داد بزنم ! ولی نمی تونستم . احساس کردم الانه که آنچنان بخورم به دیوار که متلاشی بشم . هیچ کاری هم از دستم بر نمی اومد . که یک دفعه وایستاد و منو همونطور از پشت کشید بالا و بین زمین و آسمان معلق موندم و به طور بی اختیار خرناسه و ناله ی ترسناک و خفیف و خفه ای از دهن و گلوم بیرون می اومد . ترسناک تر از هر صحنه ای که شاید دیده بودم . چشمهام داشت از حدقه بیرون می زد که از خواب پا شدم . نفس نفس می زدم . دور و برم رو نگاه کردم .. همه خواب بودن .. پنجره باز .. سکوت .. گذر اتفاقی ماشینی از مدرس ! چه لحظه ای بود .. ترس رو هنوز کامل در وجودم احساس می کردم . خوشم اومد .. رفتم زیر پتو قایم شدم و سعی می کردم جزئیات بیشتری ازش رو به یاد بیارم و به ذهن بسپارم ! خلاصه اگه کسی تجربه ی مشترکی داشته یا چیزی می دونه بهم بگه .

۴ - این رو هم فکر می کنم شما هم بدونید که در خواب نمیشه دوید به خصوص که دنبالت کرده باشند . همیشه وقتی کسی دنبالمه و با ترس در حال فرارم یا اینکه خودم دنبال کسی هستم نمی تونم بدوم در خواب و ناگزیر همیشه در خواب از ترفند قلت زدن بر سطح خیابان ( در خواب ) استفاده می کنم که جالب اینکه جواب میده حتی از لحاظ سرعتی ! باز هم چرا ؟

خوابهای زیادی هست که سعی می کنم از این به بعد مرتب شون کنم و اگر نکته ی جالب و متفاوتی داشت بنویسم . ولی تجربه ی این حس ها که خیلی هاشون رو از موسیقی می گیرم و خیلی ها رو از تصویرها و اتفاقات و تجربه های ذهنی و خیالی و یه سری رو هم از روی عملگرایی های خاص خودم رو خیلی دوست دارم و برام بسیار مهم و با ارزشند .

 

سرخوشی

سرم رو گذاشتم رو دستهام که به صندلی جلویی تکیه دادمشون ! از پنجره باد خنک و دلچسبی میاد . هوا داره کم کم گرم میشه . کیف و کتابم روی پاهامه . عاشق اتوبوسهای خلوت و مسیرهای کم ترافیکم . به جز چند تا صندلی که در اشغال چند پیرمرد که آفتاب گرفتن و چند زن و پیرزن که از ورزش یا خرید برگشتن بقیه صندلی ها خالیه . چشمهامو روی هم میزارم . با وعده دادن یک نخ سیگار در پارک ، زیر سایه ی درخت لذت و سرخوشی ام رو دو چندان می کنم !! سبکم و آزاد و خوشحال . برای اولین بار بی دلیل ! احساس خوشبختی می کنم ! از لای پلکهام به درختان سبز و ساختمان های شیک و بلند نگاه می کنم و به هوای تمیزتر بالای شهر تهران ! خوشحالم .

چه خوبه که هر وقت می خوام میرم سر کار و هر وقت می خوام میام و به خودم می پردازم ! هر کتابی رو که خوشم نیاد ول می کنم و یکی دیگه رو شروع می کنم و هر کدوم رو که بیشتر دوس دارم بیشتر می خونم . حس خوشی و آزادی بهم میده . رخوت و سستی مطبوع سر ظهر بعد از یک صبحانه ی دیر وقت دلچسب .. حسی که مدتها بود نداشتم . آرامش و سکون و خلسه ی دلچسب ، بدون درگیری و دغدغه ی ذهنی ! جداْ یادم نمیاد آخرین بار این حس رو کی داشتم ؟ سالها پیش بود! تمرین ذهنی خوبی بود برای بیرون راندن افکار مزاحم و آزارنده .