نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

وجد و خلسه

 

" ...می توانیم مظهر صوتی احساسات را در ملودی رمانتیک یک تصنیف آلمانی ببینیم: طول آن ظاهراً می خواهد احساسات را زنده نگه دارد، آن را بسازد و لذت آهسته آن را سبب شود. از سوی دیگر، وجد و خلسه نمی تواند در یک ملودی منعکس شود، زیرا حافظه ی محدود شده توسط وجد و خلسه قادر نیست ترکیب و توالی تک آواها را در یک عبارت ملودیک، هرچند کوتاه، در خاطر نگه دارد؛ مظهر صوتی وجد و خلسه فریاد است.

نمونه کلاسیک وجد و خلسه لحظه ی ارگاسم (اوج رابطه ی جنسی) است. به گذشته، به زمانی که زنان هنوز از امتیاز استفاده از قرص بهره مند نبودند فکر کنید. اغلب اتفاق می افتاد که مرد در لحظه ی اوج فراموش می کرد از بدن زن جدا بشود۱ و ناگزیر زن مادر میشد، حتی با اینکه چند لحظه قبل جداً مصمم بود که بینهایت مواظب باشد. آن لحظه ی وجد و خلسه باعث می شد که هم تصمیمش را فراموش کند و هم مصالح خود (آینده ی خود) را.

بدین ترتیب وزن لحظه ی وجد و خلسه بر وزن کودک ِ ناخواسته می چربد و از آن رو که این کودک ِ ناخواسته به احتمال، تمام عمر زن را با حضور ناخواسته ی خود پر می کند، می توان گفت که یک لحظه ی وجد و خلسه به یک عمر می چربد. عمر زن تقریباً با همان شأن نازلی با لحظه ی وجد و خلسه روبرو می شود که متناهی با نامتناهی. بشر آرزوی جاودانگی را دارد، اما فقط به بدل آن می تواند دست یابد: به لحظه ی وجد و خلسه.

ما عادت کرده ایم که تصور وجد و خلسه را با لحظه های راز آمیز مهم مرتبط کنیم: اما چیزی به عنوان خلسه ی روزمره، عادی و پیش پا افتاده و عامیانه وجود دارد: خلسه ی ناشی از خشم، خلسه ی ناشی از سرعت چرخهای اتومبیل، خلسه ی ناشی از سروصداهای گوشخراش، خلسه در استادیوم فوتبال. زندگی تلاش سنگین بیوقفه ای است برای از دست ندادن دیدرس خودمان، برای حضوری استوار در خودمان، در خلسه هایمان.فقط یک لحظه پا از خودمان بیرون می گذاریم و نزدیک به قلمرو مرگ قرار می گیریم. " از کتاب وصیت خیانت شده-میلان کوندرا

 

و چه با تمام وجود لمس و درکش کرده ام. کوندرا فیلسوف زنده‌گی، لحظه‌ها و آرزوهایم شده! مدتهاست که می خواستم متنی بنویسم ولی هم فرصت خوب در کنار لحظه ای آرامش و ثبات نداشتم و هم اینکه پس از گذر از آن مرحله و تجربه، به آن نابی و خروش و شکوه نمی توان برگشت تا نوشت! متنی در توصیف حس و حال و سمفونی شکوهمند ذرات وجودم در لحظه ی عمیق و عجیب ارگاسم! تجربه ی من ازین وجد و خلسه ی بی همتا! متنی خارج از همه ی قواعد و عادات و اخلاقیات. نمی دانم دعوت نامه ای میشد برای تجربه و چشیدن و درک این لحظه ی کوتاه ِ "بدل جاودانگی" ! از زاویه ی شگفت انگیزی که دیدمش یا کشف و خلق یک بازی ، شاید یک هنر ! هنر هشتم ! از اثرات و نتایج متفاوت و شگفت آور تغییر چیدمان فانتزی ها و بازی با آنها به مثابه ی نت های یک سمفونی پر ابهت! تصاحب امور ممنوعه، گناه، گذشته، خشم، انفعال، تخیل، بازی، دروغ ...از تأثیرات شروع و پایان و نیز تأثیر جابه جایی و ساخت زنجیره های متفاوت و رسیدن به حس ها و دنیاها و افق های نو ... به فریاد و عصیان و خشم! به فریاد و قدرت و خیزش، به آرامش و خلسه و خلسه و خلسه ی بی بدیل! به شک، به رمز و حیرت و شگفتی، به فوران رنگ و رقصی وحشی، به جنون جنون جنون، به هیجان و کشش به سمت گسترش بی انتهای مرزهای نامحدود این لذت و تجربه ... به کشف و تجربه و فهم دنیا و فضاهایی که هرگز ندیدی و حتی لغت براشون نداری! با اونها خط بر میداری! برش می خوری و زیبا میشی!! حتی گاه موسیقی برابرشون کم میاره! حس و فریادی ناب و حیرت آور از اعماق درون .. از تعداد و کیفیت و حالت موج های بدنت! از عمیق ترین و عجیب ترین و شگفت آورترین تجربه و غریزه و میل درونت! از سکس، از ارگاسم ...۲

 

پی نوشت :

۱- و من اضافه می کنم نه فراموشی که با وجود آنکه یادش هم می میماند توان و تاب مقابله با آن وجد و خلسه و آن شکوه را ندارد!

۲- البته این موضوع برای عده ای خیلی عادی و روتین و فارغ و بی نیاز از این همه وصف و تحسینه! برای عده ی زیادی هم دارای قبح اخلاقی و موجد سرزنش و ابراز تأسف برای نویسنده ست! البته من که هنوز چیزی نگفتم! به زودی یک مارکی دو سادی بشم!  ولی وقتی در راستای یکی از فلسفه هایت به تعبیر کوندرا بر سیر روزمره و تکراری حوادث و تجربه ها و مفاهیم مکث ایجاد کنی و پروسه رو به آهستگی بکشونی ابعادی رو می بینی و افق هایی رو کشف می کنی که حیرت آوره .. تجربه ها و لحظه هایی که هر کدوم به تنهایی توجیه و بهانه ایست کافی برای انتخاب بودن !! متأسفم که نتونستم متن خودم رو کامل و واضح بنویسم ... ولی در آینده بیشتر خواهم گفت ...

نظرات 9 + ارسال نظر
تایماز 1387,01,12 ساعت 07:35 ب.ظ

سلام سیاوش. خوبی؟ سربازی چطوره؟ کجایی؟ آموزش تموم شده؟
میدونی با وجود اینکه خیلی حرفای قلمبه میزنی و سواد من قد نمیده اما یه جورایی ازت خوشم میاد. کاش فرصتی بشه برای آشنایی های بیشتر. عجالتا بهم بگو اگه فرصتی برای چت پیش اومد با هم صحبت کنیم. من اکسپت کردمت و ممنون که منو اد کردی.
این خلسه ای که میگی رو من فقط چند بار حسش کردم. زمانی که در اوج خشم و احساس استیصال مست کردم. فکر میکنم تو بدونی که چه حس شگفت انگیزی داره!
امیدوارم به زودی ببینمت

نوید 1387,01,12 ساعت 08:06 ب.ظ

چطوری ؟ می خواستم بگم به یاد اونی که لجظه های با تو بودنش وجد و لحظه های به اون بکر کردن خلسه ی زندگیت بودن، اما نمیگم، چون هر دو مون از کلیشه متنفریم.
به هر حال :
تلمیح غریبیست شب،
که هر روز بشر را به یاد تاریکی تاریخش می اندازد،
و سپیده
هر ابلهی را به فکر خلق الهی
چرا که هر روز صبح
الهه ای را که شامگاه
بستر تنهاییش را
غرق در نور عشق کرده بود
فراموش می کند.
(طبق معمول دوست دارم لامسب با اینکه طبق معمول گنده تر از اونی که به راحتی دوست داشته بشی)

چوب کاری نکن پسر ... مرسی از لطف همیشه ات ... نیستی ... کاش وبلاگی می زدی و بدون این تعارفات و شکسته نفسی هات که همیشه ازش شاکی میشم شعرها و نوشته هاتو توش ثبت می کردی .. حیف که توقع و انتظارت از خودت خیلی بالاست اونم وقتی که دیگران رو به این راحتی بزرگ می بینی !!

دامون 1387,01,13 ساعت 01:05 ق.ظ http://www.damun.blogsky.com

نمیدونم چی بنویسم
فقط میتونم بگم که خیلی وقت بود با خوندن کمتر متنی مثل این لذت برده بودم
دیروز نوشته های امین قضایی تو بافنده با اون قلم سرکشش مخصوصا آخرین متنش
امروزم این !
متنت آدم رو وسوسه میکنه تا ؛به سمت رهایی منحرف بشه؛
واقعا مرسی
راستی قالب جدید مبارک. به فضای نبش خیلی می آد. عوضش نکن

پرویز 1387,01,15 ساعت 02:56 ب.ظ

کوندرا معرکه است... نابغه اس این مرد... درونی ترین لایه های روان انسان در دستان معجزگرش مثل موم میمونه... و چه بیانی...
بیصبرانه منتظرشنیدن توصیفت هستم از این لحظه... البته یک چیزی اضافه کنم ؟
من عشق رو پیشنیاز یک ارگاسم کامل میدونم و هر سکسی رو شایسته این همه تعریفت نمیدونم ...
و صد البته عشق هم پیشنیازهای خودش رو داره...

شناختت از کوندرا زیبا و درسته به نظرم ... مرسی از لطفت . و اما در بخش دوم :
یه لحظه هم شده ، تنها برای یک لحظه از اون الاغ پیر و فرتوت و بو گندوی اخلاق پایین بیا تورو جان من و وحشی و افسار گسیخته شو ! تنها لحظه ای و مکث کن .. وایستا و مزه مزه کن ... میخ های فرهنگ و سنت و اخلاق ناخودآگاهیت رو از بدن و لباسهایت بکن تا از این صلیب ننگینی که بر تن همه هست آزاد بشی و مکث کن و لختی بیندیش .. فرار و رهایی و دوری و بکری و ترس و هول و گناه و انزوا و قدرت و هیجان و توهین و گستاخی و ... آخ اگه بگیری کدشو !! حرف خواهیم زد !

ذهن همیشه رو در روی خواهش جنسی است زیرا سکس تنها چیزی است که در برابر ذهن به پا می خیزد و بدن ما به اندازه ذهن مان شرطی نشده است برای همین ذهن مخالف سکس است چرا که جنسیت تنها پیوند بین انسان و بدن است ترس از جنسیت در واقع ترس از بدن است زیرا اگر سکس در میان باشد سراپای بدن زنده و مرتعش و جاندار است و همین که خواهش جنسی بدن را فرا گرفت کل ذهن پس زده می شود و تنفس جای ذهن را می گیرد در واقع اولین باری که انسان به تجربه خلسه دست یافت در رابطه سکس بوده و بعد از آن مراقبه ولی پرش انجام شده از راه آمیزش جنسی پرشی کوچک بوده حا ل آنکه پرش هنگام مراقبه بسیار بزرگ می باشد چرا که در هنگام آمیزش جنسی به درون کس دیگری می پرید پیش از چنین پرشی نیاز دارید که با بدن خود یکی شوید و در هنگام آن می بایست باز هم گسترش بیشتری پیدا کید تا بتوانید به بدن فرد دیگر راه پیدا کنید اما هنگام مراقبه از تن خود به کل پیکره گیتی جهیده با آن یکی می شوید......
پیشنهاد می کنم این یکی رو هم امتحان کنی شرط می بندم حالت خلسه و نئشگیش چندین روز دوام داره
با گفته های آقای پرویز کاملا موافقم مثلث عشق و صمیمیت و تعهد پیشنیازهای اون خلسه است
موفق باشی ;)

هومن 1387,01,19 ساعت 10:18 ق.ظ http://www.pink-floyd-hp.blogfa.com

سلام سیاوش خوبی داداش خوب میگذره ؟

من میگم جاش با موزیک برو تو خلسه پینک فلوید و یا آناتما چه طوره ؟

موفق باشی در پناه حق

هــ ـرمــ ـس 1387,01,21 ساعت 09:36 ب.ظ http://hermes.blogfa.com

واقعا عالی توصیف شده بود.
نثر جالبی داشت.

در ضمن نوشته ها از خودم هستن.
یه طنز جدید دارم

پرویز 1387,01,24 ساعت 10:37 ب.ظ

سیاوش نگو این حرفو... من تمام تلاشم اینه که وقتی چیزی میگم حس واقعیم رو بدون توجه به به قول تو اخلاقیات و سنن جامعه بگم.جدا احساس میکنم باید طرف رو دوست بدارم تا به این خلسه برسم... وگرنه لذت بخش هست ولی شایسته این همه تعریف نیست...

ماه کوچولو 1388,01,18 ساعت 12:31 ق.ظ http://www.zojha.blogfa.com

عالیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد