نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

مثلث

آخرین متن قبل از اجباری ... !

به یاد او

که به دنبال حجم گمشده

نا عادلانه در عصمت خود ویران شد ...

صحنه 1 :

 

دوربین آرام می چرخد .. مزرعه ی در حال نشاء .. نیمه کاره .. سبز تنک .. چند درخت در دور دست و جاده ای خاکی کمی آنطرف تر در حاشیه ی قطعه ی زمین جلوی تصویر .. تنها صدای تصویر صدای جیرجیرک های تابستانی و گاه کلاغی که از روی مترسک تغییر شکل داده ی مزرعه پر می زند و به سمت درخت های سپیدار دور دست بال می کشد . سرعت حرکت آرام دوربین با مرد دوچرخه سوار در جاده هماهنگ می شود و با توقف او می ایستد . دوربین با نگاه مردد ، مبهم و سرزنش و یأس آمیز دوچرخه سوار به کندی تغییر زاویه می دهد و عرض مزرعه را طی می کند و به زنی شالیکار می رسد . به سیاق همیشه تشت نشاء در کنار .. حرکات تند و منظم کاشتن نشاء برنج .. یک نوزاد با چادر به پشت کمر مادر بسته شده .. دوربین با اشعه ی آزار دهنده ی خورشید از عرق مادر و چهره ی بی تاب نوزاد با جرکت عمودی به بالا می رود و در درخشش تیز و آزار دهنده ی خورشید ظهر توقفی کوتاه می کند و سوار بر یکی از اشعه ها دوباره به زمین بر می گردد . در نمایی دیگر زیر درختی پسر بچه ای در حال بازی با خاک و سنگ و آب جوی کنار زمین است . تنهاست .. در پس زمینه ی تصویر مردی دوچرخه سوار می گذرد ! و دوربین با چرخشی پایانی رودخانه ی نزدیک زمین را نشان می دهد که در زیر سایه ی درختی در کنارش مردی نشسته است .. چوب ماهیگیری در دست .. پشت به تصویر .. و گاهی دودی از سمتی از سرش خارج می شود .. با دور شدن و فاصله گرفتن دوربین مثلث سه تصویر یکجا دیده می شود ...

 

 

صحنه 2 :

 

یک پنجره ی مشبک با شیشه های مات ترک برداشته که هاله ی کم رنگ نور زردی بر رویش نقش بسته .. دوربین کمی عقب آمده و با یک تکان می ایستد ! در آن تاریکی یک در آهنی هم ارتفاع پنجره پیداست که نیمه بازه .. نمای دوربین عوض میشه ، یک کوچه ی باریک با دیوارهای خزه بسته و کوتاه ، شیب ملایم از دو سوی کوچه به جوی آب وسط اون ختم میشه .. هوا تاریکه و دم کرده و گرفته به نظر میاد .. انتهای کوچه بن بسته .. پیرمردی وارد خونه ای میشه و دروازه بسته میشه . بدون مکث ، تصویر بسته شدن دروازه با باز شدن در ِ پوسته داده ی زنگ زده ی آهنی مرتبط میشه و دالانی تاریک و تنگ دیده میشه که به حیاطی کوچک می رسه ، دیوارهای اطرافش اونقدر بلند هست که در اون تاریکی با نور ماه تنها میشه چند موزاییک کف حیاط رو تشخیص داد .. یه ایوان کوچک و چند پله و یک در چوبی رنگ شده به رنگ آبی که به سختی قابل تشخیصه .. دوربین از درز کوچک پرده وارد میشه .. یک چراغ گرد سوز ! در گوشه ست و پسر نوجوانی زیرش روی یک دفتر و کتاب خم شده و نوک مدادی رو می جوه و گاهی با دست روی گوش یا پاهاش میزنه و بعد همونجا رو می خارونه ! سمت دیگه زنی نشسته و در تاریکی بر شلواری خم شده و با سوزن در حال دوختنه .. کنارش دختری دراز کشیده و هر از چند گاهی ناله می کنه ولی چون پیش زمینه ای مدتها رنگ عادت گرفته، تکرار میشه ! مادر گاه به گاه دستی به سرش می کشه و جمله هایی نا مفهوم میگه که به دعا و گاهی گله و شکایت می مونه ! کنار رختخواب های چیده شده ی گوشه ی دیگر اتاق ، مردی لم داده و به کنجی از اتاق خیره شده و هر از چندگاهی با لبخندی ، دودی از گوشه ای از دهانش بیرون میده ! و کنارش پسر بچه ای در حال کاری نامعلوم ... در وسط ِ مثلث ِ پسر و چراغ و کتاب –پدر و سیگار و خیال -مادر و سوزن و دختر! دوربین وارد دود غلیظ توتون می شود و صحنه به ایوان خانه ای می رود که صدای غرش و ضجه ی یک زن می آید .. دوربین حرکت می کند تا به گوشه ی ایوان می رسد و دختر جوانی به تصویر می آید که  با موهایی آشفته کفشی را بر سرش می کوبد !! در ناگهان باز می شود و زنی می دود سوی دختر و دستانش را با ذکر مقدسی می گیرد و به داخل می بردش .. دوربین در حین چرخش در دور دست بر نگاه نومیدانه ی مردی پنهان پشت درخت مکث می کند ...

 

صحنه 3 :

 

پیرزنی گوشه ی اتاق خوابیده .. دوربین از روی عکس های خانوادگی که اکثراً پرتره ی مردانی جدی و محکم است ! می گذرد و در کنج دیگر زیر پنجره به پایین می آید .. پرده ی توری سفید ِ تنها پنجره ی اتاق هر از چند گاهی تابی می خورد و نور سفید اندکی به داخل می تاباند ..  زنی با موهای رو به سفیدی اش با قیافه ای در هم و شکسته به گوشه ای خیره شده و هر از چند گاهی موجی سنگین چهره اش را بهم می ریزد ! دوربین به پایین می آید و در حرکت و بازی انگشتانش مکث می کند با پیش زمینه ای از تعدادی کاغذ و فنجانی چای که انگار دیری فراموش شده و با آغاز دوباره و دور شدن از آن انگشتان ِ در هم فرو رفته ، نمای پایانی را می سازد .. اتاقی سفید ، زن بر تخت سفیدی دراز کشیده دوربین بالا می آید و سه تخت را در گوشه های اتاق نشان می دهد .. بر هر کدام زنی دراز کشیده که به سختی و با کنجکاوی به کنج مقابل نگاه می کنند گاه بی اختیار می خندند و گاه خشم ، فریادی ناگهانی ، ناله ای و کلماتی نا مفهوم .. دور یک تخت شلوغ است .. دو جوان و یک مرد مسن ایستاده اند و پیر زنی بر تخت خم شده و نگاهی به مردها می اندازد و در پناه چادر و روسری ، موبایلی را نصفه و نیمه در می آورد و چیزی پچ پچ می کند و لبخند می زند و زن به سختی سرش را بالا می آورد و با لبانی کج و چشمانی درشت شده نگاهی می کند و در تأیید گفته و شادی پیرزن به سختی لبخند می زند و به روی تخت می افتد .. مردی که کنار تخت ایستاده سوی دوربین موبایل پنهانش را به سمت زمین می گیرد و چهره اش در هم می رود و ابروهایش گره می خورد و دندان ها را به هم می فشرد و به بیرون خیره می شود .. صدای جیرجیرک ها بلند است .. غار غار خشک کلاغی و ...

 

- مال خودته ! خوب که شدی اومدی خونه میدم بهت ! نگه داشتم برات!

- آه ها ! منو کی می بری خونه ؟ خسته شدم .. اینجامم زخم شده ... ببین

- نشون نده حالا .. خوب میشه .. زخم بستره ! حتماً خوب میشی ! نذر کردم برات .. خوب شدی میریم امامزاده داوود ... ببین بالاخره ع.. و س.. اومدن دیدنت ...

- ..... ها ...... .... آره .. ولی من می خوام برم خونه .. نه .. منو ... منو ببرین تو یه دشت .. می خوام یه دشت رو ببینم ، بدو - ام .. یه دشت وسیع که اسب هم داشته باشه .. می خوام تو یه دشت ...

 

 

 

نیم قرن عذاب ..

در یک چهار دیواری پر ناله زاده شد ! و بر تخت آسایشگاهی با آرزوی یک دشت وسیع برای دویدن ، پس از نیم قرن شکنجه و عذاب و اسارت در آن چهار دیواری تاریک و تنگ با هزار حرف و آرزوی نگفته که تنها از نقاشی هایش به یاد دارم عدالت و تقدیر الهی !!! را دیگر تاب نیاورد و در بیگناهی وصف ناپذیری ناعادلانه در عصمت خویش ویران شد ...

نظرات 11 + ارسال نظر
شیدی 1386,11,21 ساعت 07:36 ب.ظ

بالاخره این متنت رو گذاشتی عزیزم ... زیبا بود و غم انگیز ...

بهاره 1386,11,23 ساعت 01:29 ق.ظ

ضمن عذر خواهی به خاطر قضاوت نادرست احتمالیم که ناشی از درگیری عاطفی با متن می باشد:

۱) پایه های این متن بر سه عنصر تصو یر ، توصیف و دیالوگ استوار است که در این میان تصویر ، نقش اصلی را در هر سه صحنه به زیبایی بر عهده دارد . مخاطب نیز در روند زاد و ولد معنایی تا حدودی تعیین کننده است.
۲) نقش پیرمرد در صحنه ی دوم و حضور پررنگ مرد دوچرخه سوار در صحنه ی اول با قراین و نشانه های موجود در متن ، قابل تاویل و تفسیر نیستند.
۳) گذر یکباره از زمان در صحنه های دوم و سوم که همگام با پرداختن به دغدغه ی اصلی به ترسیم فضایی رنجبارتر از پاره های آغازین منتهی می شود ، از برجستگی های هنرمندانه ی پیکره ی متن است.
۴) کاربرد واژگان جیرجیرکها و کلاغ جهت فضاسازی و پیوند صحنه ی سوم و اول بسیار قابل تامل است.
۵) بخش پایانی صحنه ی سوم با بهره گیری از عنصر دیالوگ و سادگی و صمیمیت زبان محاوره در برجسته سازی ، به زیبایی تصویرساز آمیزه ای تلخ از اندوه و آرزوی رهایی و خستگی از پیمودن راه دشوار زندگی است.

هومن 1386,11,25 ساعت 11:20 ق.ظ http://www.pink-floyd-hp.blogfa.com

سلام سیاوش خوبی ؟

همواره و همیشه همین طوره

بی عدالتی و..... .
نمیشه کاریش کرد هیچ چیزی سر جاش نیست

babi 1386,11,26 ساعت 03:27 ب.ظ http://www.thewallmagazine.blogfa.com

agha ajab matne tasirgozary bood daghoonemoon kard axhaye ghashangy boodan upim khoshhal mishim biayd

هومن 1386,11,27 ساعت 12:13 ب.ظ http://www.pink-floyd-hp.blogfa.com

سلام

ای بابا داری میری خدمت !!! فدا سرت ایشالا که راحت بگذره اگه میتونی برا خودت پارتی ردیف کن بهت راحت تر بگذره‌ !!!
امیدوارن موفق باشی تو زندگیت
;)

دامون 1386,11,30 ساعت 03:52 ب.ظ http://damun.blogsky.com

سربازی خوش بگذره!!
چقدر تضاد وجود داره بین عناصر سازنده این جمله!!!!

غلام همت 1386,12,08 ساعت 12:22 ق.ظ http://www.shabgerye.blogfa.com

همیشه دوربین نماد ریز بینی و دقت و واقعیت بوده و هست...
و چه نتکه هایی که تو دیدی و ما ندیدیم
بهترین شکل نوشتاری از دید یک روزنه ی مرموز و پنهاد رو گذاشتی
قبل از سفر یه نوشته جاویدان گذاشتی پسر.
مثل بعقیه
گردش دوربین با دقت و آینده نگری که در تصاویر بعدی داشتی بسیار بسیار درس داشت
دمت گرم رفیق موافق
من شخصا با تصویر دوم خیلی حال کردم.شاید به این خاطر بود که تو این مدت کوتاه بیشتر خوندمش.
میبوسمت بیوقفه

تینا 1386,12,08 ساعت 06:17 ب.ظ http://taslimenooorani.blogfa.com

ای باغبان
باغ را دریاب که باغبان
بی باغ همچو پرنده ی...
-
به کلبه من سر بزن

هومن 1386,12,15 ساعت 12:38 ب.ظ http://www.pink-floyd-hp.blogfa.com

به نظر میاد الان در حال خدمت به این میهن گرام هستی

هر جا هستی موفق باشی

[ بدون نام ] 1386,12,21 ساعت 08:56 ب.ظ

امروز دوباره متنت رو خوندم از یادآوری صحنه هاش و از حقیقتش بغضم گرفت ... یادته سیاوشم زمانی که شروعش کردی .... فقط صحنه اول رو نوشته بودی و حالا تموم شد...

درصورت تمایل به تبادل لینک ، طی 24 ساعت آینده اقدام فرمایید.
http://chehrehsazi.blogfa.com/

با تشکر

نازنین هاشمیان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد