نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

خود گویه!

 

 

فکر می کنم فشار مخرب کار و آرزوی نکرده و برآورده نشده بسیار بیشتر از استرس و تبعات امر واقع شده ست ! کُشنده ست ! چون تکرار ، شکنجه ایست  فرساینده و مضمحل کننده ! 

   

پاندول گیر کرده !   

          

تخریب شدت گرفته !  

      

این همه فاصله ، این همه تفاوت در رنج و پس زدن من و لذت و پذیرش غیر در چیست ؟ شدت بخشیدن ذهنم در نتیجه ی عواملی دیگرست یا واقعیتی موجود و در حال اتفاق ؟! ریتم و سرعت حرکت و مختصات رایج تعبیر و شناخت ابژه های زاویه ی دید و درکم هیچ همخوانی و شباهت و امکان تبدیلی به متغیرها و ضرباهنگ و ملودی و معادلات من ندارد . آری، ساده ست! باز هم پتانسیل متراکم و مخرب زیاد شده و مجرای برون ریزی مناسبی نیافته! همه ی مخدرات عقیم گر فکری و جسمی نیز به کناری رانده شده اند! انتظار دیگری نمی شود داشت ! تنها امتیاز و برگ برنده شناخت فرآیند و مکانیزم در حد توان و رمزگشایی و تقدس زدایی و عریانی و رسوایی ریشه های ساده و بی ارزش و غیر قابل باور این حالات مرموز و قابل تبدیل به ارزش و نماد تمایز و نشخوار هویت بخش انسانهای منزوی متافیزیست معنوی از نوع مدرنش است! رسالت و هدف نیچه و فروید و ... هرچند هنوز برای خودم نیز تا حدی لاینحل مانده! آنچه می بینم و می شنوم تهوع آورتر از آن چیزی ست که قابل بیان و باور باشد ولی نوع برخورد و ارتباط برقرار کردن و انفعال ها و خود را به برج عاج بردن امری ست که شلاق بی امان و بی تعارف روانکاوی را باید به جانش نواخت تا بی ارزشی و روزمره گی و پوچی ذاتی و همیشگی جامعه ، ملاک برتری و حقانیت و ارزش بی مایه گان نشود!! ها ها! از کجا به کجا رسیدم!

نظرات 5 + ارسال نظر
پرویز 1386,10,07 ساعت 10:36 ب.ظ

تنها برگ برنده چرا؟
چرا بی ارزش میکنی این سر دست رو؟
این تواناییت محشره ٬ کنار گذاشتن مخدرها هم که به قول خودت بی تاثیر نیست ولی انتظار دیگه ای هم میشه داشت...
آگاهیت به حالاتت واقعا تحسین برانگیزه...

هومن 1386,10,11 ساعت 09:08 ب.ظ http://www.pink-floyd-hp.blogfa.com

سلام سیاوش جان

مثل همیشه به نظر من عالی
نوشته هایی در حد بیان

موفق باشی در پناه حق

همیشه بهت سر میزنم

م-س 1386,10,13 ساعت 03:05 ب.ظ

تقاطع بلوار کشاورز و حافظ ایستاده بودم ؛ منتظر بودم تردد ماشین ها کمتر بشه تا بتونم عرض بلوار رو رد کنم که یکمرتبه چشمم افتاد به فضای چمن کاری وسط بلوار ؛ از حیرت میخکوب شدم ؛ بی اختیار اسمشو به زبان آوردم انگار که شنیده باشه سرشو بر گردوند ؛ نه ........ غیر ممکنه ؛ آخه اونو ...... ولی خودشه ؛ امیده ؛ خوب نگاه کن ؛ همون قد وقواره ؛ همون چهره ؛ همون نگاه ؛ دیگه اطرافمو نمی دیدم فقط اونو می دیدم که از حالاتش معلوم بود منتظر کسی یه .

توی پلک به زدنی بیست وپنج سال زمان سپری شده رو به
عقب رانده شدم . صبح یکی از روزهای خرداد سال شصت و یک ؛ حدود ساعت ده صبح ؛ زوزه یکی از توابین به قصد اعلام به همگان و ایجاد رعب و وحشت در راهرو بند پیچید : همگی توجه کنید دیشب امیر ....... کریم ....... امید ....... به اتفاق
چند تا از بچه ها به سرعت و نگران از اتاق وارد راهرو بند شدیم
هنوز داشت اسامی رو می خوند .... محمود ....... حسین ...
مرتضی ...... تیر باران شدند . برای چند لحظه خشکم زد ؛
بی اختیار سرمو برگردوندم ؛ نگاهم با نگاه دوست مشترکمان تلاقی کرد ؛ نگاهی سرد و سنگین و تلخ . دیگه حال خودمو نمی فهمیدم ؛ تمام خاطرات مشترک پنج سال رفاقتمان از جلوی چشمانم به سرعت گذشتند ؛ خاطرات سرخوشی های دوران نوجوانی در سال پنجاه وشش که با تحلیل های مبتنی بر احساسمان از وقایع سیاسی جامعه به روزها وشب های پر تب وتاب سال پنجاه وهفت گره خورد ؛ شرکت در تظاهرات خیابانی ؛ در گیری با مامورین حکومت نظامی ؛کوکتل مولوتف ؛ حمله به کلانتری ؛ فرار در کوچه پس کوچه های شهر؛ بیست ودوم بهمن ؛ شرکت در میتینگ ها ؛ بحث وجدل های ایام دموکراسی نیم بند بعد از قیام پنجاه وهفت در دبیرستان و خیابان ؛ پهن کردن بساط کتاب فروشی ؛ در گیری با فالانزها ؛شعار نویسی ایام انتخابات ریاست جمهوری سال پنجاه وهشت : کاندیدای نسل انقلاب رجوی ؛ حزب چماق بدستان باید بره گورستان و .................. ۳۰ خرداد شصت. دوباره شب ؛ شب نامه ؛ فرار ؛ مخفی کردن گونی های پر از کتاب و نشریه که فرصت خواندن اکثر آنها را پیدا نکرده بودیم توی این دو سال ؛ دستگیری ؛ زندان و دیدن اتفاقی اش توی راهرو سلول ها توی اون شب سرد بهمن ماه شصت و.........
به نقطه ای از راهرو بند رسیدم که محل آخرین وداعمان بود در چند روز پیش ؛ سرمو بلند کردم ؛ دیدمش درحالی که لبخند می زد ودستش را تکان می داد از من دور میشد .





























































درود بر شما رفیق م-س
هر چند شاید به اقتضای سن هیچ خاطره و تجربه ی مشترکی نداشتم ولی بی اختیار بغضم گرفت و البته خشم ! ولی چه بستر و روزگار و شرایط اخته و عقیمی ! و چه افسوس ... نسل سوخته شمایید که جوانی تان آن بود و بزرگسالی تان این ! چه افسوس ! باز هم ما در توهم آینده ی روشن تری خودمان را می کشیم تا ... بی نهایت سپاسگذارم از لطفتان و بسیار خوشحال خواهم شد اگر باز هم برایم بنویسید از این خاطرات و تصاویرتان . حال که افتخار ملاقاتتان نصیبم نمی شود از دور کمکم کنید رفیق بزرگوار ...

شیدی 1386,10,14 ساعت 11:23 ب.ظ

mamnonam az aghaye M.S ba inke inja havae cafenet garmeh ba khondan in dasstan va pardazesh in sahneha tamam badanam yakh kard va baram ajib bod in hame tasir az dastan be in ashnae shayad dar zaman ma! hagh ba sivashe vaghan nemidonam che bayad begam ... siavash azaton tarif ziad kard va bayad pozesh bekham babat nazar ghablim har chand ke dar asl roye sohbatam ba kas degar' bod onam dar on sharayet rohe ke bodam ... be har hal agar tondrave bod sharmandam va az ashnayeton khoshhalam . shad bashid
سیاوشم در مورد متنت باید بگم که تفاوت تو با کل جامعه کاملا قابل لمسه و اراده و پشتکارت.... تو هم از اقلیتهای این جامعه ای که شاید وقتی کتاب سرخ و سیاه رو می خوندم و کتابهای دیگه مثل بیگانه و ... همیشه تو رو لابه لای متنها پنهان میدیدم ولی دوست دارم تاثیر جامعه روی تو نباشه و حقایق جامعه همیشه نابود گر رو بتونی با منطق خردکننده همیشگیت خرد کنی نه خودت . و دچار اون شکنجه و تخریب که گفتی نشی و میدونم مثل همیشه در این مسئله هم موفق خواهی بود و این متنت هم جز سیاه چاله ی کوچکی به قول خودت نیست هیچ وقت در قدرتت شکی نداشتم و این حرفهام ...:< موفق و شاد باشی عزیزم به امید روزهای آزادی ...

دامون 1386,10,15 ساعت 12:19 ب.ظ http://www.damun.blogsky.com

رک بگم بعضی وقتها نوشته هات رو نمی فهمم!! این پستت هم از اون نوشته هاست!! شاید یه خورده ساده تر و روونتر؟!! نمیدونم شایدم لطفش به همین گنگ بودنشونه!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد