نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

تصویر ذهنی ۰۲

یه تصویری که چند روز پیش چندین دقیقه منو محو خودش و جزئیاتش کرده بود تصویر یک سردخانه بود ! از تصویر سازی های ناخواسته و غیر قابل کنترل ذهنم و پرداختن شدید و افراطی به جزئیاتش قبلاْ گفتم . این بار میخکوب جزئیات گیر افتادن در یک سردخونه شدم . محو شدم . یک آن چنان درگیر فضای ذهنیم شدم که احساس کردم دارم یخ می زنم !! کارهایی که خواهم کرد . مقاومت ها و ... حرف زیادی نمیشه ازش زد مگر واکاوی های چندباره برای یافتن ریشه های مشترک این تصاویر ناخواسته ی ذهنی ام .

و دوباره روزهای تکرار ، دلزدگی ، خسته گی ... از بس گفتم و ازش ناله کردم که هم حالم بهم می خوره بازم بگم و هم خجالت می کشم از اینهمه گفتن !! فرشته ی پاک من هم که سرما خورده !! تنفر و انزجار از کار ! حلقه های اطراف حداقل یک دورشون رو زدند !!

چندی پیش فیلم Damage رو دیدم . حضور ژولیت بینوش به تنهایی کافی بود تا فیلم زیبا باشه . صحنه ها و حرفهای قابل توجه و زیبایی داشت ( حداقل برای من ) همان پیامی که از گرگ بیابان آغاز شد !! زیبا ، سرکش ، عمیق و بی نهایت ! اون چیزی که در آخر فیلم برایم جالب و قابل ارتباط برقرار کردن و نهایتاً تحسین کاراکتر مرد فیلم شد اعتبار بخشیدن و و ارزش قائل شدن و سرکوب نکردن !! میل و غریزه ای بنیادین بود و در آخر تفوق و برتری این میل زیبا و ذاتی بر قراردادها و کلیشه های زندگی تهوع آور و خسته کننده ی اجتماعی !! جلسات بین المللی و سمت وزارت مثل خیلی ها برای او عامل پوشاندن ضعف ها و ترمیم زخمها و بحرانهای درونی اش نشد و اعتقاد امروز من بر اینست که چه بسیار مردمی که گله وار به دنبال مفاهیم قراردادی و ساختگی و پوچ و بی ریشه در درون انسان ، می دوند و عمرشان را تباه می کنند در حالیکه در همین حوالی ! پر است از دلهره ها ، هیجان ها ، تجربه ها ، حس ها و ادراکات عمیق و ناب و بکر ! لعنت به جامعه ی بسته و دگم و متحجری که مجال لحظه ای آزاد اندیشی در این باب و در این وادی را نمی دهد تا چه برسد به کشف و خلق و تجربه اش و این یعنی محرومیت من ! از لذت ها و تجربه های زیاد و محکومیتم به تنفس کردن و زیستن در فضای چهار دیواری خشت به خشت بالا رفته ! از فهم اکثریت جامعه ام ! و چه رنجبار ...

در ادامه ی این بحث اشاره ای تیتر وار می کنم به کشف جدیدی که این چند روز در تمایلات و گرایشات درونی ام داشتم . کشفی دلهره آور که در راستای پروسه ی تابو شکنی و فعال کردن های هرچند غیر تخصصی ولی خود ساخته ی ناخودآگاه به دست آمد . وقتی فهمیدمش باورم نمیشد . عین معادله ای که همه ی تجربه ها و حالات و عقاید و سلیقه های تا به دیروز متضاد و متعارض رو که سرگیجه ای مأیوسانه در من ایجاد کرده بود در خود می گنجاند و رسیدن به ریشه و اصل به شدت سرکوب شده و نهی شده اش برایم موجد حس زیبا و پاک و ناب آزادی و سرخوشی ناشی از خودکاوی و خودسازی کم نظیرش شد .

نوار مغزی : مواظبت ! سیاوووش ! ورق بیار ! ... بشم من ! پلکان ، آشپزخونه ! عصار ... شهر فرشتگان ... روانی ! مبل ! گوشه و کنار ! جنون ... فرودگاه ! تو خواننده داری ! محکومی به سانسور ! کمتر بگو !

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد