چند روز پیش یک اس-ام-اس از یکی از رفقای خوبم بهم رسید که اونقدر برام جالب بود که گفتم بذارم تو بلاگ شما هم بخونید . از رفیق شاعرم که اتمام زود هنگام مهلت دانشگاه من ، مجال آشنایی بیشتر با دنیای شاعرانه اش را به من نداد . و اما اون اس-ام-اس که متأسفانه هر چه گشتم عکس درخوری براش پیدا نکردم :
توی مترو یه دختر روبروی من نشسته بود . مشکلی براش پیش اومده بود . پر از رنج و غصه بود . به چند نفر زنگ زد و بعد شروع کرد به اس-ام-اس زدن . نور آفتاب به گوشی می خورد و روی سقف منعکس میشد . دورتر ، تو زاویه دید من یه دختر یکی-دو ساله به نور روی سقف نگاه می کرد و بلند بلند می خندید ! این تصویر برای من تجسم زندگی بود !
زیباست ! نه ؟ مرسی بهاره ی عزیز .
از لطفت بی نهایت ممنونم؛متنی را که در خانه ی امن نبش جایی نداشت،پذیرفتی.
سلام
ای ول هم وبت خیلی ردیف هست
هم این اس ام اس که گذاشتی
موفق باشی و سلامت فعلا بای
خاک بر سرم...چرا من تا حالا اینجا نیومده بودم
چه کردی تو پسر!!!!!