نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

دریچه

چه طولانی .. چه دیر می نویسم این روزها .. چه نوشتنهایی ! چه ضعیف .. چه از روی ناچاری ... ولی یه وقتهایی انگار باید بنویسی .. مثل نفس کشیدنه ... یه جا خوندم علاج خودکشی نویسندگیه !!

 

 

ساعت ۴ صبح یک روز زمستانی . بارون نم نم می باره . هر چند دقیقه یک ماشین از روی آسفالت خیس رد میشه . شهر کم کم داره بیدار میشه . یه کلاغ غار غار می کنه ! همه جا ساکته! هوا داره روشن میشه . من اتاقم رو دوست دارم . گرم و صمیمی ! رختخوابم رو دوست دارم . امنیت داره ! مثل بازگشت به زهدان ! پناه بردن به آغوش گرم و امن مادر ... مخصوصاْ وقتی بعد از چند شب خونه نبودن می خوابم ...

 

نه !! این متن رو نمی تونم ادامه بدم .. مال زمستون پارساله .. می بینی! حسش آرومه ، حتی ولرمه! اون تلخی و گزندگی و سردی تابستون امسالو نداره!! باید چند ساعت از این شب رو عقب بکشم .. حس امشبم مال نزدیک صبح نیست . حس آغاز یک شبه . یک شب طولانی ! ممتد و بی اختیار فضای چهار دیواری بوف کور و اون تاریکی ای که وقتی کودکیم پنهانی در بالا پشت بوم خونه مون می خوندمش در ذهنم نقش بسته بود برام تداعی میشه .. اون خماری و خلسه ی شراب کهنه و تریاک رو چه بی صبرانه تمنا می کنم و اون دریچه رو! دریچه ی بالای رف رو! شناور میشم در فضای تاریک بین صندلیم تا اون کنج فضای ذهنم که این چهار دیواری و اون نشئه ی بی آغاز و انتها جا گرفته .. ردیوهد جای خالی نشئه جات رو پر می کنه! مسأله اینه که آن سوی دریچه کسی دیده شده! و من شاید می خوام پلی بشم که اینبار از اون نهر کوچک بپره ! تا دیگه اون خنده ی چندش آور پیرمرد خنزر پنزری رو نشنوم ! خنده شون رو خفه می کنم در حنجره !

آزادم کن.. رهایم کن ! رهایم کن پدر !

¤ گزینش وسواسی الفاظ هر چه فاخرتر ¤ رنج من نیز هست عمو ! در اوج ارتفاع جاری نشدن هم یه درد دیگه ست ! یه چیزی مثل شاش بند شدن!! ولی حتماْ ارتفاع کافی نیست ! چکار کنم ؟ بازم بندازمش توی چرکنویس ها؟!

امشب لذت آهستگی بهم گوشزد شد! چشیدمش و تعجب کردم که هنرها و اصول بازیهامو چه زود فراموش کردم! نسیانم نشان افول و فرسودگی و فساد تدریجی ذهن و روانمه! تلخه ولی باورم شده دیگه! هرچند که برای من نقطه ی انتها نیست! فکر می کنم درد زایمان دیگریه! راه دیگریه! از فکر صبح ! اون فضا و روابط و آدمها سر درد می گیرم! احساس تنفر! تهوع! وا زدگی! خشمی که آخرش بد کار دستم میده!  انتهاری می خواد اتفاق میفته! غافلگیر شدم! انتظار شروع فصل سرد رو نداشتم . سخت و طولانی هم به نظر می رسه!

وقت خوابه سیا! عارف چی شد؟ کجا رفته؟ مدتهاست صداش نکردم انگار!! داره محو میشه! چه غم انگیزه! پا میشم! تاریک میشه.. مراقبم.. یه لیوان آب می خورم.. به پنجره نگاه می کنم و لذت گم شده ی یک نخ سیگار که دوباره پرتابت می کنه به یک اتاق تاریک! دراز کشیده کف اتاق! موزیک آروم Dreaming The Romance آناتما .. پرده آروم می رقصه ! یک استکان روی سینه و نور کوچک زرد و قرمز هر از چند گاه و اون خلسه! اون خواب! اون آرامش ... منو ببرین اونجا! خواهش می کنم! جلوی دریچه رو بگیرین! اینبار من نمی تونم رد بشم! نور اذیتم می کنه! ....

جلو نیا! درست حدس زدی! باور کن! چشم های وحشیتو به من ندوز! ... رقصشو دوس دارم و مدتی ست درگیر دلهره ی تصویرگری خطوط حاشیه ها و مرزهایش هستم!! ولی اینبار چرا آشنا نیست؟ گیج و گنگ وارد راند شدم! می دونم ناک داونم !!

برای بار چندم جنازه شو بغل می کنم و باهاش توی قبر می خوابم .. حسش می کنم .. هرگز چنین حسی رو تجربه نکرده بودم . وقتی با همیم هیچ حسی نیست ولی در خیال من ... انگار دقیقاً نیمی از منه و تا به حال این رو کشف نکرده بودم!! نکنه گذشتمه؟ افسوس بزرگ شدنه نه؟ ترس گم کردن کودکی و بی پناهی بی رحم بزرگسالیه یا تداوم بی نظم و غیر قابل پیش بینی بازی آشنای خیال مرگ در من؟!

 

¤ لطافت در لحظه ای متولد می شود که ما به آستانه سن عقل پرتاب شده ایم و با دلهره متوجه آن مزایایی از کودکی می شویم که وقتی خودمان بچه بودیم نمی فهمیدیم. لطافت، ترسی است که در سن عقل به ما القاء می شود. لطافت، اقدام به ایجاد فضایی مصنوعی است، فضایی که در آن باید با دیگری مثل بچه رفتار کرد. لطافت، ترس از عاقبت عشق جسمانی نیز هست؛ کوششی است برای نجات عشق از دنیای بزرگسالان، دنیایی که فریبنده و اجبار آمیز و سنگین شده از تن و مسئولیت است؛ لطافت، کوششی است برای نگریستن به زن به مثابه یک کودک. ... لطافت .. کودکی مصنوعی!! ¤      میلان کوندرا- از کتاب زندگی جای دیگری ست...

 

 


Radiohead - OK Computer: Fitter Happier
(download: 960k, stream: 480k))

 

ولی جاش اگه دارین آهنگهای Sail to the moon , Nude , Arpeggi و مخصوصاً Treefingers از ردیوهد رو گوش کنید ... دیوونه ام کردن امشب ...

تولد

رزرو ...

حسش گذشت ... سوخت ! یک تولد سرد ... پر معنا و نشانه ! تا بعد!

شکار لحظه ها و حس ها

 

۱ - به مسیر و چگونگی و لحظه ای فکر می کنم که یک تخیل و یا بازی و بلوفی تبدیل به یک واقعیت میشه . به لحظه ای که در نتیجه ی زمان طولانی سیر اون پروسه ی ساختگی، اون امر در موردت اتفاق می افته چرا که دیگه جزئی از تو و شخصیت و هویتت شده ! باید برات اتفاق بیفته تا حیرت و شگفت زده گیت رو از غیر قابل پیش بینی بودن و سیالیت زندگی درک کنی .. شکوه این تغیر و عدم پایداری و حادثه خیزی زندگی رو ...

 

۲ - انجام کاری بیش از انتظار و توقعی که ازت میره برای دفعات اول و دوم لطف محسوب میشه ولی چه بسیار که بعد از همون چند دفعه ی اول تبدیل به وظیفه ات میشه و ازت انتظار میره ! مراقب لطف کردن هات باش !!

 

۳ - به رقص دود نگاه می کنم .. خواب سرک می کشه .. به جریان مضحک یک قرص فکر می کنم و یک اتفاق تمام کوندرایی .. به سکوت و دروغی که به سادگی منجر به فاجعه شد !

به حماقت و خامی رقت بار آدمهایی فکر می کنم که رفتار و گفتار ناگزیر یا اتفاقی و نادر یک نفر رو تصویر می کنند بر کل لحظه ها و کدها و گفته ها و نشانه های روشن و متضاد با آرزوها و امیال و خواسته های درونی شون و از اون تک گفته و تک صحنه اتفاقی یا ناگزیر ، کاخ پوشالی آرزوها و امیال فرو خورده و دیری آرزو شده شون رو خشت به خشت بالا میارن ، چه ترحم بر انگیز و نفرت انگیز ، چه حقارت بار ...

 

۴ - دیروز توی خیابون ، توی اون گرما ناگهان یک حس چندگانه ی مبهمی رو احساس کردم . تلفیقی بود از یک موسیقی که نمی شنیدمش !! چند رنگ و خاطرات و تصاویری مبهم و یک بو .. بویی که تا اعماق ذهن و جسمم نفوذ می کرد .. بوی خوش تن یک زن ! با همه ی ظرافت ها و جزئیات ! اونقدر حس و حال پیچیده و تو در تو و گسترده ای بود که گیج و گنگ مانده بودم .. به فیلم Perfume فکر می کردم و اون عطری که آخر فیلم در هوا پخش میشه و همه ... آره بوی خوش یک زن !

****************

توی این مرخصی حیاتی دارم خودم رو با موسیقی خفه می کنم ! آلبوم Fallen Angel از Michael Adamson  و آهنگ Phantom Clarity ... فوق العاده ست ! تلفیق این آهنگ ، اون عکس و فضای بندهای این فرازهای کوتاه و برش خورده معجونی ساخته که حس عمیق و زیبایی در من ایجاد کرده ... یه چیزی مثل کوکائین !