کتم رو در میارم و خودم رو توی صندلی عقب ول می کنم ، داغم ، چقدر مستی رو به خاطر محو ناخواسته ها و موانع فکری و احساسی ام دوس دارم ، به خاطر از میان برداشتن خود پرورش یافته در شرایط ناخواسته ی اجتماعی ، خود اسیر در ارزش ها .. هنجارها .. احتیاط ها و حتی استدلالات زیاد از حد عقلانی و منطقی .
پنجره رو میدم پایین، موریکونه جای خالی سیگار رو پر می کنه ، گنگی ام با فضای این موسیقی به اوج می رسه ، هر پدیده ای در معنا و شکل اولیه ش برایم رخ می نمایه ! منعی نیست ، حتی اخلاق و قانون هم نیست ! همه چی بکر و نابه ...
و در این محو بی بدیل دوباره تو آغاز می شوی . لولیتا .. لولیتا .. زانوهایت را بغل می کنم ، مچاله می شوم در عطر خاطره ها و لحظه ها .. به تلخی و سردی درد آوار این روزهای پاییز اعتراف می کنم .. فریاد می زنم ... .
ادامه مطلب ...