این روزها در گیر و دار مهمترین تصمیم زندگیم :
در پنجه های ملتهب و مبهم و پر خطر تجربه ، به دنبال آرامش و ثبات می گردم .
تازه از مترو اومدم بیرون .. از اون خنکی و خلوتی دلچسب .. ساعت ۳ بعد از ظهر .. نشسته بودم روی صندلی مترو و کتاب می خوندم و سکوت کم سابقه و کم پیدایی در مترو حکمفرما بود ، احساسی که کم پیداش می کنم توی این شهر و زندگی شلوغ که آهستگی و سکوت رو فراموش کرده .. یه رانی هلو خریدم . اومدم بیرون . هوا گرمه ولی آرامش خاصی داره . شاید باز هم تأثیر شاهکارهای دلپسند کوندراست .. دیوارهای کنار مصلی رو می گیرم و کتاب می خونم و رانی خنک می نوشم ! و یک اتفاق .. مکث .. حقیقت ِ آرامش را از دل تجربه به دست خواهی آورد و لاغیر .. چرا که ماندگارترین و ماناترین آگاهی و دانش و اعتقاد از دل عملگرایی ، پراتیک و تجربه به دست می آید نه آنگونه که از بحث ها و کتاب ها و نصایح !! من سیذارتای هسه ام . راستی چه جالب که یک اندیشه ، یک کتاب و یک اثر کسی را به قهقرا می برد و دیگری اثری نمی گیرد و یکی به اوج می رود . یعنی به اصول موضوعه ربط دارد ؟ به سئوال و نیاز آن مقطع افراد ؟ به توانایی درک و برداشت ؟
رفتن ، نجات من و پیام آور آلودگی مقدس . مکث های سرنوشت ساز .. تعریف و نگاه من به سیالیت زندگی و سرنوشت ! مرز اتفاق و نجات در ثانیه ای باریک بود ! به یک صدا ، حرکت ، گام و رفتار بر می گشت . سایه ی درختهای توت ، یک نخ سیگار ، رخوت و سستی سر ظهر ، انسان شناسی ظریف کوندرا .. دلتنگی تو در عین آزادی ! دوری از التهاب و شلوغی و سر در گمی شهر .. و این همان آزادی و فاصله ی مطلوب من است .. خواهی بخشید به من ؟
هیچی نمیشه گفت... و این سخته... حقیقت یک چیزه تا در یک مسیر وارد نشی و در بطنش قرار نگیری نمی تونی بفهمی که به چی احتیاج داری . خواسته ها و نظرات و احساسات انسان با قرار گرفتن در شرایط جدید تغییر میکنه پس مطمئنا دغدغه ها ذهنی و نیازهای اون روز با امروز خیلی تفاوت خواهد کرد. وقتی در شرایط حقیقی قرار گرفتی اون موقع به قول مهدی زمان رسیدن به توافقه . و من فکر می کنم رسیدن به این توافق سخت نباشه .
این از نبش ... با چه گهی خوردی؟؟!!
این از نبش ... باز چه گهی خوردی؟؟!!
کم پیدایی داداش
من مطالب هر سه تا وبلاگت رو خوندم و تموم کردم!!
چرا آپدیت نمیکنی؟!