وجد و خلسه

 

" ...می توانیم مظهر صوتی احساسات را در ملودی رمانتیک یک تصنیف آلمانی ببینیم: طول آن ظاهراً می خواهد احساسات را زنده نگه دارد، آن را بسازد و لذت آهسته آن را سبب شود. از سوی دیگر، وجد و خلسه نمی تواند در یک ملودی منعکس شود، زیرا حافظه ی محدود شده توسط وجد و خلسه قادر نیست ترکیب و توالی تک آواها را در یک عبارت ملودیک، هرچند کوتاه، در خاطر نگه دارد؛ مظهر صوتی وجد و خلسه فریاد است.

نمونه کلاسیک وجد و خلسه لحظه ی ارگاسم (اوج رابطه ی جنسی) است. به گذشته، به زمانی که زنان هنوز از امتیاز استفاده از قرص بهره مند نبودند فکر کنید. اغلب اتفاق می افتاد که مرد در لحظه ی اوج فراموش می کرد از بدن زن جدا بشود۱ و ناگزیر زن مادر میشد، حتی با اینکه چند لحظه قبل جداً مصمم بود که بینهایت مواظب باشد. آن لحظه ی وجد و خلسه باعث می شد که هم تصمیمش را فراموش کند و هم مصالح خود (آینده ی خود) را.

بدین ترتیب وزن لحظه ی وجد و خلسه بر وزن کودک ِ ناخواسته می چربد و از آن رو که این کودک ِ ناخواسته به احتمال، تمام عمر زن را با حضور ناخواسته ی خود پر می کند، می توان گفت که یک لحظه ی وجد و خلسه به یک عمر می چربد. عمر زن تقریباً با همان شأن نازلی با لحظه ی وجد و خلسه روبرو می شود که متناهی با نامتناهی. بشر آرزوی جاودانگی را دارد، اما فقط به بدل آن می تواند دست یابد: به لحظه ی وجد و خلسه.

ما عادت کرده ایم که تصور وجد و خلسه را با لحظه های راز آمیز مهم مرتبط کنیم: اما چیزی به عنوان خلسه ی روزمره، عادی و پیش پا افتاده و عامیانه وجود دارد: خلسه ی ناشی از خشم، خلسه ی ناشی از سرعت چرخهای اتومبیل، خلسه ی ناشی از سروصداهای گوشخراش، خلسه در استادیوم فوتبال. زندگی تلاش سنگین بیوقفه ای است برای از دست ندادن دیدرس خودمان، برای حضوری استوار در خودمان، در خلسه هایمان.فقط یک لحظه پا از خودمان بیرون می گذاریم و نزدیک به قلمرو مرگ قرار می گیریم. " از کتاب وصیت خیانت شده-میلان کوندرا

 

و چه با تمام وجود لمس و درکش کرده ام. کوندرا فیلسوف زنده‌گی، لحظه‌ها و آرزوهایم شده! مدتهاست که می خواستم متنی بنویسم ولی هم فرصت خوب در کنار لحظه ای آرامش و ثبات نداشتم و هم اینکه پس از گذر از آن مرحله و تجربه، به آن نابی و خروش و شکوه نمی توان برگشت تا نوشت! متنی در توصیف حس و حال و سمفونی شکوهمند ذرات وجودم در لحظه ی عمیق و عجیب ارگاسم! تجربه ی من ازین وجد و خلسه ی بی همتا! متنی خارج از همه ی قواعد و عادات و اخلاقیات. نمی دانم دعوت نامه ای میشد برای تجربه و چشیدن و درک این لحظه ی کوتاه ِ "بدل جاودانگی" ! از زاویه ی شگفت انگیزی که دیدمش یا کشف و خلق یک بازی ، شاید یک هنر ! هنر هشتم ! از اثرات و نتایج متفاوت و شگفت آور تغییر چیدمان فانتزی ها و بازی با آنها به مثابه ی نت های یک سمفونی پر ابهت! تصاحب امور ممنوعه، گناه، گذشته، خشم، انفعال، تخیل، بازی، دروغ ...از تأثیرات شروع و پایان و نیز تأثیر جابه جایی و ساخت زنجیره های متفاوت و رسیدن به حس ها و دنیاها و افق های نو ... به فریاد و عصیان و خشم! به فریاد و قدرت و خیزش، به آرامش و خلسه و خلسه و خلسه ی بی بدیل! به شک، به رمز و حیرت و شگفتی، به فوران رنگ و رقصی وحشی، به جنون جنون جنون، به هیجان و کشش به سمت گسترش بی انتهای مرزهای نامحدود این لذت و تجربه ... به کشف و تجربه و فهم دنیا و فضاهایی که هرگز ندیدی و حتی لغت براشون نداری! با اونها خط بر میداری! برش می خوری و زیبا میشی!! حتی گاه موسیقی برابرشون کم میاره! حس و فریادی ناب و حیرت آور از اعماق درون .. از تعداد و کیفیت و حالت موج های بدنت! از عمیق ترین و عجیب ترین و شگفت آورترین تجربه و غریزه و میل درونت! از سکس، از ارگاسم ...۲

 

پی نوشت :

۱- و من اضافه می کنم نه فراموشی که با وجود آنکه یادش هم می میماند توان و تاب مقابله با آن وجد و خلسه و آن شکوه را ندارد!

۲- البته این موضوع برای عده ای خیلی عادی و روتین و فارغ و بی نیاز از این همه وصف و تحسینه! برای عده ی زیادی هم دارای قبح اخلاقی و موجد سرزنش و ابراز تأسف برای نویسنده ست! البته من که هنوز چیزی نگفتم! به زودی یک مارکی دو سادی بشم!  ولی وقتی در راستای یکی از فلسفه هایت به تعبیر کوندرا بر سیر روزمره و تکراری حوادث و تجربه ها و مفاهیم مکث ایجاد کنی و پروسه رو به آهستگی بکشونی ابعادی رو می بینی و افق هایی رو کشف می کنی که حیرت آوره .. تجربه ها و لحظه هایی که هر کدوم به تنهایی توجیه و بهانه ایست کافی برای انتخاب بودن !! متأسفم که نتونستم متن خودم رو کامل و واضح بنویسم ... ولی در آینده بیشتر خواهم گفت ...