بدل !

تا چندی پیش به طور ناخودآگاه شاید چنین اتفاقی میفتاد یا خب قبلاْ احتمالاْ این توانایی نبود ولی اخیراْ برام تبدیل به یک روش و حتی هیجان شده که یک اشتباه رو تبدیل به یک تاکتیک کنم ! یا یک فرصت و امتیاز !! یعنی حرکت اشتباه مهره ام رو تبدیل به یک حمله یا دام و نقشه کنم ! و این نتیجه و یا شاید عامل رسیدن من به اصل سیالیت و غیر قابل پیش بینی بودن خیلی از پروسه ها و مسیر و آینده ی اتفاقات بوده و شده! عاملی که کنجکاوی و علاقه ی منو به تجربه های جدید و به خصوص نوعی از زندگی غیر قابل پیش بینی و بدون برنامه ریزی و فی البداهه بیشتر کرده و لذت زیاد و متفاوت و بکری رو در اون دیدم و می بینم . و شاید همینجاست که


از حسابگری و ساعت ها بررسی چند و چون و ضرر و زیان خیلی از کارها و تصمیم ها و قدم گذاشتن طبق سلسله مراتب گریزانم و دوست دارم یه دفعه خودم رو بندازم توی سیر و جریان یک اتفاق یا فرآیند و چند و چون و خطرات اون اتفاق و عمل رو با تواناییها و تلاش خودم کنترل کنم و باهاش مواجه بشم و خودمو محک بزنم و یاد بگیرم و ازین هیجان و تغییر و حرکت لذت ببرم و به آینده و اینکه چی میشه و الان باید مقدماتش رو ریخت و ... فکر نمی کنم! و باز هم نمی دونم این حس و نتیجه امر پیشینی بوده یا پسینیه ؟! یعنی نتیجه ست یا عاملشه ؟! و این خیلی مهم و جالبه چون به هر حال این روزها اهمیت بخشیدن به نقش مهم روانکاوی باعث شده دقت بیشتری بکنم در دادن رتبه و اولویت به عامل ها یا معلول ها !

****************************************************

این حس رو که گفتم در کاراکتر زاویه در داستان زندگی جای دیگری ست از کوندرا نیز دیدم که اگه حوصله و وقتی بود در بلاگ خوب که نگاه می کنی خواهم نوشت!

توی سیاست و علوم ارتباطات جدیداْ میگن تبدیل تهدید به فرصت ولی فکر می کنم فرق های زیادی دارند . بدم نمیاد در آینده از موردها و مثال هاش بیشتر بگم . در ضمن حالا که گفتم سیاست ، بر خلاف فضای این وبلاگ بگم که مدتی پیش نیز یک مقاله ی طولانی و پر مایه ای خوندم در مجله اطلاعات سیاسی-اقتصادی که حول کل پروسه ی برنامه ی هسته ای ایران و اقدامات طرفین بود که در اون به بسط و معرفی و نقش تئوری معروف بازی و تئوری حرکت پرداخته بود . که هر حرکت طرفین نه از قبل و در چارچوب مشخص که بر مبنای نحوه و نوع حرکت قبلی حریف تعیین میشه و همینطور ادامه پیدا می کنه تا طرفین نه الزاماْ به شکست حریف که به بیشترین و بالاترین مرز و امکان دستیابی به هدف و خواسته شون برسن و این یعنی همون سیر محو نگرش دودویی یا سیاه و سفید ! یعنی خاکستری ! یعنی اگه درست درک کرده باشم همون منطق فازی ! یعنی محو شدن مرزها و نسبی شدن و سیالیت اکثر مفاهیم ! یعنی حرکت ! یعنی تغییر ! یعنی دگرگونی و یعنی ایده آل و لذت و هیجان من ! یعنی سیاوش !