شکم گنده !!

اون تموم شده .. باور کن ..  یه وقتایی مثل الان به سرم می زنه که خودم تمومش کنم .. تلخه ولی یه باره ! از این روند تدریجی بهتره .. یاد تصویر ترس کودکی ام از یک فیلم می افتم .. سیانور و شیشه خیار شور .. دل پیچه .. یک لحظه ست و بعد تمام .. اوه امشب چقدر متلاطمم .. چرا اتفاقات در جهت تأیید خرافات و ترس های قدیم پیش می روند ؟ چرا مسیر و سیر شکست ها و فجایع گذشته قطع نمی شود ؟ فساد و تخریب گام به گام و رو به پیشرفت .. هم خون و چه دور .. بازگشت داروینی .. چه نقش حیاتی بی رقیبی داشت لعنتی ! والایش ؟

چشمهاش قرمز و خشکه ! تو رفته ! دور چشمهاش کبوده .. صورت پف کرده ! بدن در حال تخریب و تغییره ! من می دونم از کجا میاد !! می دونستم خیلی مهمه ولی نه اینقدر .. چقدر محیط تأثیر داره ؟ به نفرت های درون خودم فکر می کنم و تخریب هایی که گاه به بار میاره ! بی خوابی ها ! عصبیت ها ! تنفر از جامعه و اطرافیان .. مدتی بود اینطور نبودم .. عوامل تشدید کننده ی شکست ناخواسته .. دیدن ناتوانی های طلسم شده سیر بی توقف خود تخریبی هایم رو تشدید می کنه و من به فراری دیگر می اندیشم ! رنج می برم از قضاوت های مرسوم جماعت همرنگ و مطیع و قلاده به گردن ! چطور چارچوبها رو تحمل می کنند و لذت هم می برند ؟! فکر می کنم و می پرسم انسانهای موفق و شاد و راضی در این قالب و چارچوب و زمونه ی گندیده ی متعفن ضد ارزش چه انسانهایی هستند در واقع ؟ برده ترین و مطیع ترین و کم توقع ترین ؟ کورترین و بی ذوق ترین ؟ تو متن قبلی در اون حالت غیر عادی نوشتم " هیچ نیروی قدرتمندی در بیرون نیست که باعث شکست مان باشد . این ضعف نفرت انگیز انسان است که اینگونه فاجعه می آفریند. "  ولی نه قبول ندارم .. اشتباه کردم .. ناراحتی بیش از حد از ناتوانیم بود .. قطعاً بخش بزرگی از سرنوشت ! و چگونگی اتفاقات و روند زندگیمون متأثر از شرایط جامعه ، هنجارها و آداب و آموزه ها و در معنایی کلی تر مقطع تاریخی زیستن مان است ... چقدر پریشان و پرت گفتم .. بهتر ! مبهم تر می مونه .. آخه هر وقت حالم بده می نویسم !