ساعت 5:40 بامداد .. ساعت 2 بچهها رفتن .. باز هم شلم .. بیخوابی ممتد .. ذهن خارج از کنترل من .. شکنجهی بیخوابیام با ناتوانیام در کنترل تصاویر ذهنی، شدت هولناک و تهوع آوری به خودش میگیره .. ورق .. ورق .. توی ذهنم یک دست تمام با آرمان ورق بازی می کنم .. روی چند خال قفل می کنم!! من شاه و ده لوی پیک دارم! اون آس و بیبی! باید یکیشون دست بگیره ! شروع با منه! این امکان نداره! چرا برد من در گرو ی اشتباه دیگری یا شانس باید باشه؟ تصاویر شکست هجوم میارن! گرد و خاکشون رو که از دور می بینم توی خودم بیشتر مچاله میشم .. نفرت و انزجار از خودم رو با خودزنی تعدیل میکنم .. ترک ورزش .. ترک کار .. تا خرخره سیگار! تنها مطالعه برام مونده! این ذهن در حال تخریب و اضمحلاله! کسی حتی نمی تونه تصور کنه! تصاویر مرگ دوباره هجوم میارند .. فرسایش از درون .. مثل همیشه بیزارم از نوای کمک! چه دردیه بی خوابی وقتی از خواب و خستگی تقریباً به حال کما افتادی! وزوز یه پشه هم مثل همیشه! خواب آرام آرمان! حرصم در میاد!! درد گردن و مفاصلم اضافه میشه به هر طرف می چرخم بدتره! به افراط های بی حساب زندگیم فکر می کنم که چطور همهی فتیله ها رو به ته رسوندم! به قول کوندرا افراط، میل به مرگ است چرا که افراط مرز و محدوده را نمایان می کند و آن سوی مرزها نیستی و پوچی ست و این همان مساوی و هم موجد احساس و معنای مرگ است. مثل تمایل بی پایان من به بازی ورق! مثل قمار! مثل سیگار! مثل ...!! پا میشم و سیگاری روشن می کنم .. هوا دیگه روشن شده ، حتی یک دقیقه هم نتونستم بخوابم گریه ام گرفته! کاغذ بر میدارم و شروع میکنم به نوشتن! سعی میکنم همهی خطوط و مفاهیم بیربط و مغشوش و دردآور ذهنم رو خالی کنم ..
1 – تصاحب امور ممنوعه یک ارگاسم مسرت بخش است! فرآیند جالبی دارد! در حین احساس آزارندهی گناه! در کنش و واکنش دو سویهی سادیستی – مازوخیستی نشئه ی سکرآور لبریز از گناهش، لذت دهن کجی به آدمها و نظم کثافت بیرون رو بهم می بخشه !
2 – تحقیر و شکست شدید (در کودکی – چرا ؟) یک ارگاسم است! چرا؟ هر جمله ارتباط و نشانه ای از تجربه و تصویری از تجارب گذشته آن فرد را به همراه دارد . وقتی جملات در چنین قالب قصاری می مانند فرصت پروازهای شخصی را در آسمان باز نوشته به خواننده می دهند که می شود همان هرمنوتیک! ولی من برخلاف خیلیها همچنان معتقدم وقتی متنی مینویسی باید پیشینهی مطالعاتی و لغتنامهی خاص خودت را ارائه کنی . وقتی تنها سه چهار کتاب روانکاوی خواندهای مجاز به استفادهی بی دغدغه و بی مسئولیت از اصطلاحات آن در متنی که ارائه میکنی نیستی مگر اینکه معنا و محدودهی معنایی مد نظرت از آن اصطلاح را بیان کنی و چه بحث و جدلهای بیهودهی کلامی دیدهام سر همین قضیه! در هر صورت من استفادهای شخصی از لغات کرده ام!
3 – هر سیر ممتدی اینرسی تداومش را ایجاد می کند . همان مبحث اینرسی در فیزیک است ولی من به وضوح در روابط انسانی دیده ام و البته در وجود خودم. به خصوص این اصل آخر خیلی از رفتارها و موقعیتها و تصمیم گیریهایم را روشن میسازد! اگر آن را با تمایل غریب این روزهایم به مرگ که در همه جا به کمال همراهم است در آمیزم خود امروزم را می بینم!
چرا من خوابم نمی برررررررررره؟!! چرا این ذهن دست من نیست؟ ساعت 6:30 شده ، موبایل آرمان زنگ میزنه و اون یه لحظه بیدار میشه و منو در حال سیگار کشیدن میبینه ، تعجب می کنه و می پرسه هنوز بیداری؟ میگم نه! داری خواب می بینی!! و بعد کوتاه میگم چی شده! یه مکثی میکنه و سرشو رو بالش میزاره و خوابش می بره! نگاهم به لامپ سقف خیره میمونه ، احساس دوبارهی شکست! تهوع از این شرایطی که نهایت ضعف و بی لیاقتی منو تو صورتم داد می زنه ! امر به زیستن .. هیچ نیروی قدرتمندی در بیرون نیست که باعث شکست مان باشد . این ضعف نفرت انگیز انسان است که اینگونه فاجعه می آفریند. امان از این قوسهای نزول! خار بتهای برای چنگ زدن نیست، مگر یک فرار! مینویسی و خالی نمیشوی، رها نمیشوی و شکنجهگر بیوجدان عاری از احساس از درون بیوقفه شکنجهات میکند. به ماشین تبدیل می شوی! به همین زودی در گورستان پرس خواهی شد! آنقدر گاه و بیگاه روی کلمات بالا آوردهای که دیگر رغبتی به هیچ کدامشان نیست. شکم از گرسنگی و ضعف قار و قور راه انداخته، سرگیجه، گلویی که از این همه سیگار بسته شده و میخاره! و جغدی سر صبح می خواند .. جغد می خواند و پلکهایم سنگین می شوند .. به سنگینی این روزها ... ! |