طعم های گمشده

امروز فهمیدم یه اتفاقی برام افتاده !! من دیگه خیلی حس ها رو تجربه نمی کنم .. حس هایی که انگار مال مراحل اولیه احساس و اندیشه ام بوده ! که به خوبی می بینم خیلی ها هنوز و همیشه درگیر آن هستند !

می دونید مثل چیه ؟ من عادت دارم خیلی چیزها رو با بازی مثال می زنم . وقتی یه بازی مثلاْ کامپیوتری جدید رو شروع می کنی به خاطر نا آشنا بودن فضا و ندانستن میزان اثرات ضربه های وارد شده یا امتیازهای به دست آمده و یه سری عوامل دیگه ترس و جذابیت و دلهره و طعم خاصی داره ولی وقتی خوب بهش اشراف پیدا کردی منتظر رفتن به مراحل بالاتر و سخت تری ! و این مراحل تکرار ملال آوری خواهد شد ! این رو تا اینجا داشته باشید . مدتها پیش بود که در راستای مطالعات و تحقیق و اندیشه هایم بر محیط پیرامونم و تمرکز بر مسأله ی شناخت ! تشبیهی به ذهنم رسیده بود که بیشتر در نتیجه ی استیصال من از اعلام و ابراز با قطعیت نظر و عقیده در باب اکثر موضوعات بود !! و آن اینکه زمانی که از یک زاویه ، مثلاْ به طور مستقیم به شیء یا پدیده و اتفاقی می نگرید می توانید با اطمینان خاطر بیشتری توصیفی از ابژه ی مورد نظر ارائه کنید و به سئوالات با خیال جمع تر و یقین بیشتری پاسخ بگویید ولی حال فرض کنید که سوژه ی نگرنده ! به مثابه ی دوربینی با زاویه حرکتی گسترده و پیچیده توانایی چرخش و حرکت به همه ی (اکثر) جوانب شیء مورد مطالعه مان را داشته باشد . اینجاست که من فکر می کنم این جامع نگری و تسلط به ویژگی های متفاوت و گسترده ی یک پدیده ی تا به دیروز ثابت و یکدست و شناخت فرضاْ دماها ، عمق ها ، رنگ ها ، سختی و ترکیب و تجزیه های متفاوت آن پدیده از زاویه های مختلف ناظر را در پاسخگویی و ارائه ی نظر دچار سردرگمی و یا احتیاط می کند !

حال در برداشت و تأثیری آزاد که من از این مقوله داشتم وقتی به روابط و تعاملات بین فردی ام می نگرم می بینم که شاید اگر چند سال پیش بود چه در مواجهه ی عملی و عینی با حالات خاصی از رابطه ها و چه در تصویر سازی های دلخواه همیشگی ام اسیر و درگیر فضای احساسی ( مثبت یا منفی ) بحرانهایی چون آشنایی و جدایی و تنش و دعوا و در کل افت و خیز هایش می شدم ولی مدتی ست که چون [ فکر می کنم ] بر جوانب دیگر و محتمل یک اتفاق کاملاْ اشراف دارم به محض درگیر شدن با حالت غم ، افسردگی ، ترس یا خوشحالی ناشی از حالت خاصی از یک رابطه راههای خروج ، کنترل ، ارزیابی و ارزش گذاری اتفاق در ذهنم تصویر میشن ! و این حالت اجازه ی درگیر شدن کامل و مطلق با اثرات اون حالت خاص رو نمیده چون بهم می فهمونه که این وضعیت رو خودم ایجاد کردم و خودم به آسونی !!! می تونم تغییر بدم اگر بخوام پس مطلق نیست ! البته خیلی جاها هم افسوس می خورم چون باید خیلی درگیر بشم و به مراحل خیلی بالاتری برم تا طعم رو حس کنم !! و البته هست اتفاقی که حس های کهنه ی غبار گرفته رو خاک روبی کرده و هست کسی که خالق تجربه ها و حس های به کمال نو بوده ! دست مریزاد ! ... و این است شیوه ی خودکاوی من ! و زندگی من ! شیره ی زندگی را باید مکید !! قبل از آنکه او شیره ات را بمکد !