چهاردیواری

خاطره ی پر رنگی که ازش دارم .. طعمش رو هنوز حس می کنم ..

 

 

پلوی سرد .. پنیر .. سحری .. کابوس نیمه شب .. چراغ روشن آشپزخونه .. چرا بیدار شدی ؟ .. قبل از رفتنت بغض گشایی می کنم .. یادته ؟ پلوی سرد و پنیر ؟ کاش می تونستم بگم که اون شب من خورده بودمش ! هم می خوام بخونی هم می خوام نفهمی .. چرا ؟ سانسور کن .. کلمات نباید بودار باشن ! نباید دو پهلو و رسوا کننده باشن .. به این میگن نوشتن ؟ دو نقطه های فرار و تبرئه .. دو نقطه ها و مکث های شرقی ! آبرو ! خویشتن داری ! امانت داری ! رها !! خزیدن به چاردیواری عرف ! عادت ! ارزش ! چاردیواری ای از چشمهای درشت و خیره و سرزنش گر .. دلم می خواد جلوشون لخت شم ! لخت لخت .. ولی نه .. نه ، دارن با نگاه خیره شون اعتراض و دهن کجی ات رو به سخره می گیرند ! هیچ کدوم پلک هم نمی زنند . تا بهت یاد بدن و یادآوری کنن که تو همیشه در چاردیواری هستی .. راه فرار نداری ..

فاجعه به پیش می تازد .. مرزهای طاقت را در می نوردد ! تکرار .. تکرار .. رمز شکنجه ! سوهان روح ! بچه ای سقط شد .. لحظه ی بطالت ملال آور من .. ۳۰۰ کیلومتر دورتر ! فضای لینچ ! بی زمانی ، بی مکانی ! آخ چه دردیه !! انحراف .. لنگه ای برعکس برای روزهای سخت ...