سرخوشی

سرم رو گذاشتم رو دستهام که به صندلی جلویی تکیه دادمشون ! از پنجره باد خنک و دلچسبی میاد . هوا داره کم کم گرم میشه . کیف و کتابم روی پاهامه . عاشق اتوبوسهای خلوت و مسیرهای کم ترافیکم . به جز چند تا صندلی که در اشغال چند پیرمرد که آفتاب گرفتن و چند زن و پیرزن که از ورزش یا خرید برگشتن بقیه صندلی ها خالیه . چشمهامو روی هم میزارم . با وعده دادن یک نخ سیگار در پارک ، زیر سایه ی درخت لذت و سرخوشی ام رو دو چندان می کنم !! سبکم و آزاد و خوشحال . برای اولین بار بی دلیل ! احساس خوشبختی می کنم ! از لای پلکهام به درختان سبز و ساختمان های شیک و بلند نگاه می کنم و به هوای تمیزتر بالای شهر تهران ! خوشحالم .

چه خوبه که هر وقت می خوام میرم سر کار و هر وقت می خوام میام و به خودم می پردازم ! هر کتابی رو که خوشم نیاد ول می کنم و یکی دیگه رو شروع می کنم و هر کدوم رو که بیشتر دوس دارم بیشتر می خونم . حس خوشی و آزادی بهم میده . رخوت و سستی مطبوع سر ظهر بعد از یک صبحانه ی دیر وقت دلچسب .. حسی که مدتها بود نداشتم . آرامش و سکون و خلسه ی دلچسب ، بدون درگیری و دغدغه ی ذهنی ! جداْ یادم نمیاد آخرین بار این حس رو کی داشتم ؟ سالها پیش بود! تمرین ذهنی خوبی بود برای بیرون راندن افکار مزاحم و آزارنده .