نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

تلخ چون قرابه ی زهری ...

 

پاهام سست شد وقتی اس ام اس رو خوندم . نشستم روی زمین ! قرص برنج ! سوم ! بادهای سرد مسموم ! صدای زوزه هاشون باز توی گوشم پیچیدن ! اینبار این ناقوس زنجیر رنج مقدر تو رو پاره کرد و حسرت نگاه خیره به چشمانت و تکرار یک جمله رو به دلم گذاشت!! یک سپاس و یک خواهش و یک آرزو ! یک راز و یک قصه .. برای همیشه توی دلم موندن !

میدون هفت تیر .. سه گانه ! چادر چاق ! صمیمی همچون زنبیل قرمز ! کتونی که به چادر نمیاد ! پیچ علامه ! A Simple Mistake ... شب بود!

طعم پرتقال و کراک و رطوبت ... پشت همون در آبی زنگار زده چقدر به انتظار نشستی؟ نه قرص ها جواب دادن و نه مخدرات مذهب و ذکر و انتظار و نماز و نه حتی تریاک شوهر ! که داغ و درد مشت هایش ، فشار و هول از دست دادن آخرین دلخوشی و پناه اون هم در آخرین گامهای این مسیر سراسر ننگ و نکبت و ترس و فرار و زندان و طعنه رو بتونی تحمل کنی! بیشتر از اونی بود که بخوای فردا رو هم به انتظار اون خیال بیدار شی ! تنها خوشحالیم از اینه که تاب نیاوردی و تحمل نکردی ... * توی احمق که باز کاسه ی زهر نوشیدی و تقصیر منه که کاسه ام خالیه! گناه و اتهام من .. آرزوی دیرینه من .. داری جا پای اون میزاری ! تصویرها مال خودمه چون یادمه که چه شبیه بود فقط اتاق تو سردتر بود ! ترس جدایی بود ؟ درد تو بود ؟ یا چیزی که هرگز بهم نگفتی ؟!

من دارم رشد و شکل گیری یک هول رو می بینم ! یک گناه رو می بینم ! لحظه به لحظه و گام به گام .. و به تلخی روزهای آینده ش ، قصه ی محزون و تلخ زندگی یک دزد .. یک معتاد .. یک قاتل .. یک فاحشه فکر می کنم. من لحظه به لحظه ی شکل گیری این رفتارها و آینده ها رو به چشم دیدم و روزی فریادش خواهم زد! این نا اهلان(به تعبیر شما ، که من می گویم اسپارتاکوس ها ! همان هایی که برده گی و اخته گی را تاب نیاوردند!) زاده ی شرایط نابرابر اجتماعند و محیط های نابسامان و متلاطم خانوادگی که با قطعیت برایتان اثبات خواهم کرد که باز هم متأثر از فشارها و بیماری های اجتماعیست .. و هنوز تلخی اون صحنه از یادم نرفته که یک دزد رو چه تحقیر آمیز و بی رحمانه کتک می زدند و من به اشک های پر درد و خاموشش، کودکانه خیره مانده بودم ! حال که بزرگتر شدم و قویتر شدم !! هنوز آرزوی تکرار اون روز و اون اتفاق رو تمنا می کنم تا خشمم رو بر این جماعت احمق کثافت تنگ نظر خالی کنم که هیچ گاه و هیچ جا وجه اشتراکی باهاشون نداشتم! مایه های درد و رنج هر روز و شب من ! این روزها قضاوت آسان ترین کار شده برای مردم !

 

 

زن شهر برنج .. هرگز رنجت رو نشنیدم و ندیدم .. تشنه ی شنیدم ! از روزها و لحظه های طاقت گریزش بگو که چنین سیراب شدنی را خود آزارانه طالبم .. در این روزهای چرک تاب چندش آور .. منزجر از دیدارهای کلیشه ای تصنعی با آدمهای آراسته ی خندان مهوع! صد من دلخوشی و دغدغه ها و آرزوهایشان به پشیزی نمی ارزد ! باز هم نفرتم رو از این جماعت نمی تونم پنهان کنم ! تازه حیف از سرکوب !!

من رو برگردون به اون خیابون و اون شهر و اون روزها .. اون اشتباه .. اون اشتباه کوچک .. اگر اون سئوال نبود ، اگر جای دو کلمه در لحظه ای از سالهای پیش عوض میشد من می فهمم که چطور کل مسیر یک زندگی عوض میشد .. منی که به قدرت کلمات و به نقش منقلب کننده و دگرگون کننده ی ثانیه ها و لحظه ها و اتفاقات کوچک در زندگی رسیدم و ایمان دارم !

**نمی دونم که هنوز نفرتم رو در چشمانم می تونی بخونی و نمی دونم می تونی حدس بزنی که چطور در انتظار و کمین نیرو ، بهانه یا لحظه ای هستم برای یک انتقام ! که زندگی یک انسان رو نابود کردی ... روزی این کار رو خواهم کرد . قسم می خورم !

دریچه

چه طولانی .. چه دیر می نویسم این روزها .. چه نوشتنهایی ! چه ضعیف .. چه از روی ناچاری ... ولی یه وقتهایی انگار باید بنویسی .. مثل نفس کشیدنه ... یه جا خوندم علاج خودکشی نویسندگیه !!

 

 

ساعت ۴ صبح یک روز زمستانی . بارون نم نم می باره . هر چند دقیقه یک ماشین از روی آسفالت خیس رد میشه . شهر کم کم داره بیدار میشه . یه کلاغ غار غار می کنه ! همه جا ساکته! هوا داره روشن میشه . من اتاقم رو دوست دارم . گرم و صمیمی ! رختخوابم رو دوست دارم . امنیت داره ! مثل بازگشت به زهدان ! پناه بردن به آغوش گرم و امن مادر ... مخصوصاْ وقتی بعد از چند شب خونه نبودن می خوابم ...

 

نه !! این متن رو نمی تونم ادامه بدم .. مال زمستون پارساله .. می بینی! حسش آرومه ، حتی ولرمه! اون تلخی و گزندگی و سردی تابستون امسالو نداره!! باید چند ساعت از این شب رو عقب بکشم .. حس امشبم مال نزدیک صبح نیست . حس آغاز یک شبه . یک شب طولانی ! ممتد و بی اختیار فضای چهار دیواری بوف کور و اون تاریکی ای که وقتی کودکیم پنهانی در بالا پشت بوم خونه مون می خوندمش در ذهنم نقش بسته بود برام تداعی میشه .. اون خماری و خلسه ی شراب کهنه و تریاک رو چه بی صبرانه تمنا می کنم و اون دریچه رو! دریچه ی بالای رف رو! شناور میشم در فضای تاریک بین صندلیم تا اون کنج فضای ذهنم که این چهار دیواری و اون نشئه ی بی آغاز و انتها جا گرفته .. ردیوهد جای خالی نشئه جات رو پر می کنه! مسأله اینه که آن سوی دریچه کسی دیده شده! و من شاید می خوام پلی بشم که اینبار از اون نهر کوچک بپره ! تا دیگه اون خنده ی چندش آور پیرمرد خنزر پنزری رو نشنوم ! خنده شون رو خفه می کنم در حنجره !

آزادم کن.. رهایم کن ! رهایم کن پدر !

¤ گزینش وسواسی الفاظ هر چه فاخرتر ¤ رنج من نیز هست عمو ! در اوج ارتفاع جاری نشدن هم یه درد دیگه ست ! یه چیزی مثل شاش بند شدن!! ولی حتماْ ارتفاع کافی نیست ! چکار کنم ؟ بازم بندازمش توی چرکنویس ها؟!

امشب لذت آهستگی بهم گوشزد شد! چشیدمش و تعجب کردم که هنرها و اصول بازیهامو چه زود فراموش کردم! نسیانم نشان افول و فرسودگی و فساد تدریجی ذهن و روانمه! تلخه ولی باورم شده دیگه! هرچند که برای من نقطه ی انتها نیست! فکر می کنم درد زایمان دیگریه! راه دیگریه! از فکر صبح ! اون فضا و روابط و آدمها سر درد می گیرم! احساس تنفر! تهوع! وا زدگی! خشمی که آخرش بد کار دستم میده!  انتهاری می خواد اتفاق میفته! غافلگیر شدم! انتظار شروع فصل سرد رو نداشتم . سخت و طولانی هم به نظر می رسه!

وقت خوابه سیا! عارف چی شد؟ کجا رفته؟ مدتهاست صداش نکردم انگار!! داره محو میشه! چه غم انگیزه! پا میشم! تاریک میشه.. مراقبم.. یه لیوان آب می خورم.. به پنجره نگاه می کنم و لذت گم شده ی یک نخ سیگار که دوباره پرتابت می کنه به یک اتاق تاریک! دراز کشیده کف اتاق! موزیک آروم Dreaming The Romance آناتما .. پرده آروم می رقصه ! یک استکان روی سینه و نور کوچک زرد و قرمز هر از چند گاه و اون خلسه! اون خواب! اون آرامش ... منو ببرین اونجا! خواهش می کنم! جلوی دریچه رو بگیرین! اینبار من نمی تونم رد بشم! نور اذیتم می کنه! ....

جلو نیا! درست حدس زدی! باور کن! چشم های وحشیتو به من ندوز! ... رقصشو دوس دارم و مدتی ست درگیر دلهره ی تصویرگری خطوط حاشیه ها و مرزهایش هستم!! ولی اینبار چرا آشنا نیست؟ گیج و گنگ وارد راند شدم! می دونم ناک داونم !!

برای بار چندم جنازه شو بغل می کنم و باهاش توی قبر می خوابم .. حسش می کنم .. هرگز چنین حسی رو تجربه نکرده بودم . وقتی با همیم هیچ حسی نیست ولی در خیال من ... انگار دقیقاً نیمی از منه و تا به حال این رو کشف نکرده بودم!! نکنه گذشتمه؟ افسوس بزرگ شدنه نه؟ ترس گم کردن کودکی و بی پناهی بی رحم بزرگسالیه یا تداوم بی نظم و غیر قابل پیش بینی بازی آشنای خیال مرگ در من؟!

 

¤ لطافت در لحظه ای متولد می شود که ما به آستانه سن عقل پرتاب شده ایم و با دلهره متوجه آن مزایایی از کودکی می شویم که وقتی خودمان بچه بودیم نمی فهمیدیم. لطافت، ترسی است که در سن عقل به ما القاء می شود. لطافت، اقدام به ایجاد فضایی مصنوعی است، فضایی که در آن باید با دیگری مثل بچه رفتار کرد. لطافت، ترس از عاقبت عشق جسمانی نیز هست؛ کوششی است برای نجات عشق از دنیای بزرگسالان، دنیایی که فریبنده و اجبار آمیز و سنگین شده از تن و مسئولیت است؛ لطافت، کوششی است برای نگریستن به زن به مثابه یک کودک. ... لطافت .. کودکی مصنوعی!! ¤      میلان کوندرا- از کتاب زندگی جای دیگری ست...

 

 


Radiohead - OK Computer: Fitter Happier
(download: 960k, stream: 480k))

 

ولی جاش اگه دارین آهنگهای Sail to the moon , Nude , Arpeggi و مخصوصاً Treefingers از ردیوهد رو گوش کنید ... دیوونه ام کردن امشب ...

تولد

رزرو ...

حسش گذشت ... سوخت ! یک تولد سرد ... پر معنا و نشانه ! تا بعد!

شکار لحظه ها و حس ها

 

۱ - به مسیر و چگونگی و لحظه ای فکر می کنم که یک تخیل و یا بازی و بلوفی تبدیل به یک واقعیت میشه . به لحظه ای که در نتیجه ی زمان طولانی سیر اون پروسه ی ساختگی، اون امر در موردت اتفاق می افته چرا که دیگه جزئی از تو و شخصیت و هویتت شده ! باید برات اتفاق بیفته تا حیرت و شگفت زده گیت رو از غیر قابل پیش بینی بودن و سیالیت زندگی درک کنی .. شکوه این تغیر و عدم پایداری و حادثه خیزی زندگی رو ...

 

۲ - انجام کاری بیش از انتظار و توقعی که ازت میره برای دفعات اول و دوم لطف محسوب میشه ولی چه بسیار که بعد از همون چند دفعه ی اول تبدیل به وظیفه ات میشه و ازت انتظار میره ! مراقب لطف کردن هات باش !!

 

۳ - به رقص دود نگاه می کنم .. خواب سرک می کشه .. به جریان مضحک یک قرص فکر می کنم و یک اتفاق تمام کوندرایی .. به سکوت و دروغی که به سادگی منجر به فاجعه شد !

به حماقت و خامی رقت بار آدمهایی فکر می کنم که رفتار و گفتار ناگزیر یا اتفاقی و نادر یک نفر رو تصویر می کنند بر کل لحظه ها و کدها و گفته ها و نشانه های روشن و متضاد با آرزوها و امیال و خواسته های درونی شون و از اون تک گفته و تک صحنه اتفاقی یا ناگزیر ، کاخ پوشالی آرزوها و امیال فرو خورده و دیری آرزو شده شون رو خشت به خشت بالا میارن ، چه ترحم بر انگیز و نفرت انگیز ، چه حقارت بار ...

 

۴ - دیروز توی خیابون ، توی اون گرما ناگهان یک حس چندگانه ی مبهمی رو احساس کردم . تلفیقی بود از یک موسیقی که نمی شنیدمش !! چند رنگ و خاطرات و تصاویری مبهم و یک بو .. بویی که تا اعماق ذهن و جسمم نفوذ می کرد .. بوی خوش تن یک زن ! با همه ی ظرافت ها و جزئیات ! اونقدر حس و حال پیچیده و تو در تو و گسترده ای بود که گیج و گنگ مانده بودم .. به فیلم Perfume فکر می کردم و اون عطری که آخر فیلم در هوا پخش میشه و همه ... آره بوی خوش یک زن !

****************

توی این مرخصی حیاتی دارم خودم رو با موسیقی خفه می کنم ! آلبوم Fallen Angel از Michael Adamson  و آهنگ Phantom Clarity ... فوق العاده ست ! تلفیق این آهنگ ، اون عکس و فضای بندهای این فرازهای کوتاه و برش خورده معجونی ساخته که حس عمیق و زیبایی در من ایجاد کرده ... یه چیزی مثل کوکائین !

گذار

 

اتفاقاتی این روزها افتاد که خیلی به فکر فرو رفتم ، به یک خودکاوی مفید دست یافتم . به خصوص که کتاب "روانکاوی و ادبیات" یی که دارم می خونم منو به فضای فکری غالب روانکاوی مجدداْ کشونده . یه تعبیر ساده ای توی تاکسی توجهم رو جلب کرد و اون اینکه در انتخاب لباس سلیقه به خرج میدیم به نظر دیگران توجه می کنیم و از دیگران گاهاْ تقلید می کنیم و وقتی لباسی کهنه شد عوضش می کنیم و چیزی می پوشیم که راحت باشیم باهاش و لذت ببریم ازش و نمی دونم چرا ارتباطش دادم به اخلاق و خصوصیات روحی و روانی و رفتاری مون که می تونه از یک زاویه ای دارای قرینه ای باشند ولی این انتخاب و توجهات به علت نداشتن ماهیت مادی و عینی ِ در دسترس ِ اخلاقیات و رفتارهامون در این وادی صورت نمی گیره . تحت یک فشار به خودم نقد می کردم که چرا بعد از این تحلیل ها انتخاب نمی کنم و تغییر نمیدم و بعضی چیزها رو عوض نمی کنم ؟ کاری که خیلی ها نمی تونن بکنن و اصلاْ نمی دونند ! در هر صورت :

مفهوم۱ (در واقع ابژه) الف وجود داره . باهاش زندگی می کنی۲ ولی در پایان با وجود خیلی از زیبایی ها و ارزش ها ازش رنج می بری و مخالف ماهیتش هستی . در ذهنت سوژه ی ب رو ساختی . دارای بدنه ی تئوریک زیبا و قوی که در واقع آنتی تز الفه . قبولش داری و فریادش می کنی! و چه بسیار که درد وجود ناخرسندی های حضور مفهوم الف رو با یادآوری و جویدن مفهوم ب می خوای تسکین بدی و چه بسیار نمی فهمی که درد رو نه تسکین که تشدید می کنی ! ب آرزوی فرو خورده و هدف گم شده و دور از دسترست میشه که شاید تنها دست آوردش کاهش زمان و لذت زیستنت با مفهوم الفه !

تا اینکه مفهوم ب طی اتفاقی که می تونه هم نیفته ! به وجود میاد . ابتدا در کوتاه زمانی شگفتی و هیجان و اندکی بعد رنج و درد و فشاری بلکه سنگینتر از مفهوم الف بهت تحمیل می کنه! ابتدا به ساکن در عکس العملی شرطی به سوگ از دست رفتن یک آرزو، یک امید و انتظار می نشینی! و کنج امن و آشنای الف رو دوباره آرزو می کنی۳ ، در ناباوری و بهت می بینی همه ی ب همین بوده و این نومیدی دامنه ی گسترده تری از لحاظ روانی به خودش می گیره که فعلاْ ازش می گذریم . خیلی خیره سر و خودپسند باشی ایراد رو متوجه ی شرایط می کنی و به انتظار تکرار تجربه جهت دستیابی به اصالت انکار ناپذیر سوژه ی ذهنیت (ب) می مونی ! اینجاست که ب از مفهوم و ماهیت واقعیش خارج میشه و نقش مخدر، مفعول خود ساخته ی جایگزین ناکامی و ناخرسندی موجود رو بازی می کنه . به شرایط محیطی ، عوامل دخیل در اون تجربه ات و به گزینه ی پیش رویت که در واقع آزمایشگاه تولید مفهوم ب شده گیر میدی . ولی کمی واقع بینی و دور اندیشی و بزرگ منشی می خواد تا بفهمی که بعید نیست که رسوخ و حضور انکار ناپذیر مفهوم الف در روح و جانته که تو رو در درک و هضم تبعات حضور و وجود مفهوم ب ناتوان و شکست خورده کرده ! اینکه الف با وجود آزارنده بودنش جزئی از وجودته ، و به آسونی و به زودی مورد انتظارت از وجودت رخت بر نمی بنده چرا که در حساس ترین مراحل به وجود اومده یا باهات بوده ! از کودکی ِ شکل گیری اون بعد شخصیتی و روانیت ! به این نیز خوب نگاه کن ! که آیا تو سوژه ی ب رو بر ابژه ای نقش نکردی و ابژه ی مذکور رو در قالب آشنا و تکراری و درونی شده ی الف دوباره نخواستی ؟ چرا که بنیانها و ساختار و بافتار الف هویت و ماهیت و ریشه ی نیازهای تو هستند! فراموش نکردی که این گذار از الف به ب یک زایمان پر درده و زمان می خواد؟ ۴

نکته ی رایج و مهم در این مقطع بازگشت شدیدتر به آغوش مفهوم الفه چرا که مفهوم ب در اوج نا امنی و غریبه گی که شاید از بی صبری و کم حوصله گی و خامی ات بوده به تلخکامی و شکستت منجر شده و تو با قدرت و خواهش بیشتری هرچند دروغین و غیر واقعی به دامن الف باز می گردی و اگر خوش شانس یا عمیق نگر نباشی به لوپ بیمار باز تولید شونده ای بدل میشه که عمر یک نفر رو مشغول خودش و تباه می کنه ! سوگ مکرری میشه بر نعش رو به احتضار الف و کبوتر ب که برج متزلزل حضورت رو ترک گفته ! خیلی خوش شانس و خلاق باشی که به سنتز نامعلوم و متعالی پ دست پیدا کنی ! ولی هر چه که هست به عرصه عمل و عینیت و تجربه در آمدن سوژه های ذهنی ِ دیری ادعا شده و آرزو شده و ایده آلیزه شده ، بهترین و مفیدترین و جسورانه ترین کاری ست که یک نفر می تواند در حق خودش و حتی بشریت انجام دهد!!

 

پی نوشت :

۱- انتخاب نام که طبعاً برای چنین مفهوم گسترده ی مد نظرم کار سخت و نا ممکنی بود لذا به همین حروف ساده اکتفا کردم و زین پس احتمالاً چنین فرازهایی را به این سبک خواهم نوشت ولی در مورد مفهوم یا ابژه ! آنچه مد نظرم است از الف و ب یک مجموعه ی گسترده است از روابط، باورها و آموزه ها و به دو نوع نظام فکری یا ایدئولوژی یا فرهنگ ماننده است که نتوانستم جایگزین مناسبتری جز کلمه ی مفهوم پیدا کنم که حتماً تأیید می کنید که چقدر ضعیف و ناتوان در انتقال مفهوم است ، شاید اصطلاح Context می توانست مناسب باشد ولی باز هم به حوزه های معنایی این لغت سخت ترجمه شونده اشراف نداشتم. لذا ساده کردن و فرو کاهیدن این گستره ی بزرگ معنایی ( الف و ب ) به حوزه های مجرد و شخصی و افراد شاید منتج به معنا و نتیجه ای - حال باب طبع خواننده یا ... - شود ولی ضربه ای مخرب به خواسته و هدف متن در بردن مخاطب به گستره ی عظیم تر و عمیق تری از معنا خواهد بود!

۲- چه تحمیلی مثلاْ مذهب و چه انتخابی مثلاْ روابط فردی مون . البته برای هر کدام مثالهای زیادی می توان زد ولی مثال ناخواسته خواننده را درگیر موضوع محدودی می کند که یا بسته به تجربه های شخصی گذشته اش است یا بسته به کنجکاوی و علاقه اش به شناختن دنیای شخصی نویسنده !

۳- حکایت بسیاری که در نیمه ی راه نقد به دین و خدا ماندند و بازگشت غیر قابل تغییر اسفباری کردند! به نوعی برایم یادآور مفهوم واپس روی - Regression - فروید است که برای اشاره به وضعیتی به کار می رود که «خود» ( ego، یا حوزه ای از روان که تحت سیطره اصل واقعیت قرار دارد و مظهر خرد و مآل اندیشی است ، زیرا تحریکات غریزی را تعدیل می کند ) قادر نیست تکانه های نیروی شهوی را بر مبنای آنچه فروید اصل واقعیت می نامد ، مهار کند و لذا فرد رفتار یا طرز فکر کودکانه ای را در پیش می گیرد که متعلق به مراحل قبلی رشد روانی اوست.

۴- باور کنید که اظهار نظر برای من کار بسیار سختی شده بس که عوامل متعدد و متقابل و پیچیده ای رو در قضایا دخیل می بینم . اگر این درک و نگرشم رایج بشه همه چی هنگ می کنه راجع به هیچ چی شاید نشه نظر داد! وقتی تجربه های مختلفی که در قالب این پارادایم یا طرح ارائه شده ام می گنجند رو در ذهن پیش می کشم می بینم چقدر نکته های تأثیرگذار و عوامل پنهان وجود دارند که باید بهشون اشاره و توجه کرد ولی در این قالب کلی نمی گنجه! به تجربه های زیسته ام نگاه می کنم و جاهایی می بینم الف قابل ارجحیت بخشی و برتریه و ناتوانی در گذار به ب از ایرادات و خام اندیشی ها در مورد ب بوده و در مواردی این ب هست که برتر و متعالیه یا حتی اگر متعالی و با اصالت و ارزش به نظر نمی رسه گزینه ی درست در شرایط موجوده که ناتوانی در گذار به اون یا مشکلات پیش رو ناشی از ضعف و اشتباهات من و نقش و حضور ناخواسته ی الفه ! و خب همه ی این ابعاد چند وجهی مفاهیم رو نمیشه در قالب چنین پارادایم کلی ای گنجوند و تنها افسوسش بر دل من می مونه !

* آلبوم نایابی از ونجلیس رو پیدا کردم با خواننده ای فوق العاده که امشب واقعاْ دارم ازش لذت می برم. انیو موریکونه هم که همیشه شنیدنی و قابل احترام ! این هم از بخش موسیقی برنامه !  چه شکلکهای ضایعی داره این بلاگ اسکای دوس داشتنی من !  حالا این خوابیده یا داره چشمک می زنه ؟!  خیلییییی باحالهههههه ... مرسی ونجلیس و جان ! به احتمال قوی همون جان اندرسونه که یک آلبوم با کیتارو داشته و فوق العاده بود ! صدای جادویی و عجیبی داره!

نوار مغزی در ۳۰ ثانیه

X ماه پیش ، شرکت :

تکرار یک آهنگ - هواپیما ، تیر ، انفجار (بازی موبایل) - باشگاه - پورسانت - قرارداد - بدهی - تهوع و دلزدگی ، تکرار !

Y ماه پیش ، خیابان :

کار و قرارداد ، اگه بشه ...! - سکس ، مانتو کوتاه ! زاویه دید منفی ! برگردم ؟ - خسته ، گیج ، شید - سنجش پایداری - جنگ نظری - کنترل یا سرکوب ؟ - انسانها ، چشمها ...

Z روز پیش ، خونه :

وبلاگ ، جوابیه ، بازتاب - بحث ، تکرار ، کرخت ، خسته و عصبانی ، مرگ تدریجی - راهرو و اتاق ، میل سیگار ، سرکوب - برنامه فردا

اینقدر روز پیش ، پادگان :

نامه ، ریاست جمهوری ، وام ، تلفن ، ن و ب و س و ا و ن و پ و ... ! خواب - امیر ، مت بالاهای مزاحم ، یادمان، عصر و ....

اونقدر روز پیش ، خونه آرمان :

ترک سیگار ، خلسه حضور ، تجربه مرگ و زندگی ، اسلاید های پشت قرنیه .. شفاف و بی اختیار با چه پرش های بی اختیار و زیبایی ، سکوت و موزیک ملایم .. نشئه ی انتظار ! فرسایش و بهت زده گی ...

این ایده رو خیلی وقت پیش ، شاید یکی دو سال پیش داشتم که به اصطلاح از آنچه در ۳۰ ثانیه های انتخابی متفاوت از ذهنم می گذرد را به حالت تداعی آزاد بنویسم ولی باید دقت بیشتری می کردم که خودآگاه نباشه و این امر با داشتن یک سری خواننده و چشم مراقب کار سختی میشه هرچند دارم یاد می گیرم لخت بشینم وسط صفحه و خواننده به اونجای اونجامم نباشه !  ولی خب دروغ چرا هنوز کاملاْ نمی تونم . همون نگرانی کوندرا از دخالت و کنجکاوی خوانندگان جهت دستیابی به حریم های خصوصی زندگی نویسنده و البته اظهار نظر و دخالت و متهم سازی نویسنده ! موضوعی که کمی تا قسمتی در بلاگ خوب که نگاه می کنی بهش اشاره کردم و خطا و گناهی که من همون لحظه مرتکب شدم ! در هر صورت این ایده باز هم خام موند فکر می کنم اگر در لحظه های متفاوت این ایده رو دنبال می کردم به لحظه های ناب و قابل تعمق و تأملی می رسیدم که متن رو خواندنی تر می کرد .. فرض کنید حین یا بعد از سکس ... در حین کتاب خواندن یا قدم زدن در شهر یا یک بازی یا دیالوگ تلفنی یا قبل از خواب یا حین انجام امر ممنوعه ای !! یا خیلی تصاویر دیگر به خصوص لحظات ناب و بکری که طی اتفاقات و فرآیندهای فعلاْ مگویی تجربه کردم و خیلی دوس دارم نه به انگیزه ی گفتن که حداقل به نیت دوباره چشیدن و مزه مزه کردنش مرور کنم و ثبت کنم . باشد برای بعد !



Radiohead - Let Down
(download: 2.4mg)

عکس طبق انتخاب سایت مال یه آهنگ دیگه ست ... این روزها با یه سری از کارهای این گروه واقعاْ زندگی کردم محشر بودند ... بی نظیرند بعضی کارهاش ... شاید باید حوصله کنم و دونه دونه خودم آپلودشون کنم ! حیفه که نشنوین ... ولی خودمونیم چه خاطره ای شده این آهنگ ..


Lyrics:


Transport, motorways and tramlines,
starting and then stopping,
taking off and landing,
the emptiest of feelings,
disappointed people, clinging on to bottles,
and when it comes it's so, so, disappointing.

Let down and hanging around,
crushed like a bug in the ground.
Let down and hanging around.

Shell smashed, juices flowing
wings twitch, legs are going,
don't get sentimental,
it always ends up drivel.
One day, I am gonna grow wings,
a chemical reaction,
hysterical and useless
hysterical and

let down and hanging around,
crushed like a bug in the ground.
Let down and hanging around.

Let down,
Let down,
Let down.

You know, you know where you are with,
you know where you are with,
floor collapsing, falling, bouncing back
and one day, I am gonna grow wings,
a chemical reaction, [You know where you are,]
hysterical and useless [you know where you are,]
hysterical and [you know where you are,]

let down and hanging around,
crushed like a bug in the ground.
Let down and hanging around.