نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

حباب !

 

زیر آفتاب داغ بعد از ظهر نشستی روی زمین ، لبه ی کلاه رو هم نمی تونی برگردونی که پشت گردنت نسوزه !! بابت طعم کافور و دل پیچه ی نهار ِ چند دقیقه قبل که از گلوت هم پایین نرفته و درد کمرت از اینکه نشستی -هرچند زیر آفتاب و روی زمین- راضی هستی !! جالبه که همیشه یک چیز بدتر وجود داره که گند ِ ناخرسندی موجود رو پذیرا کنه برات!! قناعت به و رضایت از حداقل هایی که تا دیروز رنج می بردی ازشون و می خواستی فرار کنی ازشون یا تغییرشون بدی یکی از پر رنگ ترین نتایجی بوده که اکثراْ با آغوش باز باهاش برخورد کردند و به نیکی ازش یاد می کنند در این دوره!! ...

صدای الله اکبر و پوتین ها از پشت سرت میاد ! « درود به شرفت ، بیار بالاتر ، ردیف 3 نفر هفتم ، ردیف 5 نظام از راست ... »  از زیر لبه ی کلاه ، دیوار سمت راست رو میگیری و باهاش میری تا به محل نگهبانی دیشب می رسی ، با یادآوری خلاف دیشبت می خندی و ادامه میدی تا با دیدن سقف اتوبوس سفید شرکت واحد از روی حاشیه ی بالایی دیوار پادگان وای میستی ... داره انتهای بلوار روبروی پادگان رو دور می زنه .. به سرسبزی نوک درختهای وسط بلوار نگاه می کنی و بقیه ی تصویر رو توی ذهنت می سازی ...

" غایت ها مرز را نمودار می کنند و در آن سوی مرز، زندگی به انتها می رسد. میل فراوان به افراط در هنر نیز مانند سیاست، نوعی اشتیاق پنهانی به مرگ است... "

مرز آزادی ، آغاز تخیل ، در هجمه و همهمه ی ریز خنده های سطحی و بی وقفه ی پا طلایی ها به گذشته بر میگردی .. اتوبوس خالی اونم در یک بعدازظهر آروم معنا و طعم آزادی میده ! برام نشان آشنائیه از سستی سرخوشانه ی ناشی از رهایی و بی دغدغه گی ... مزه مزه ش می کنم و کم کم از مرز و محدوده ی لحظه ام پر می کشم به خلسه های دلچسب گذشته ... آنقدر افسوس و حسرت و خواهش و کندی و رخوت درونم جمع میشه که حس می کنم شدم اون پیرمردی که 4 سال پیش وقتی با خشم و انزوای ناشی از یک فرار و شکست بعد از انجام کاری در خارج از شهر ، توی اتوبوس ، لمیده بر صندلی ، زیر آفتاب با چشمهای نیمه باز دیده بودمش !!

شیرجه ی عمیقم با فریاد "بر پا" به صخره می خوره و کمونه می کنه به سطح تکرار و اجبار پر چندش بیهوده ی خسته کننده ای که برایم همین فرازهای گاه به گاه رو داشته که بیش از همیشه منو به درونم خزوندند !!

 


Lara Fabian - Adagio
(download: 2.1 mg, stream: 1.1 mg)

**************

یه توضیح هم در مورد آهنگ بدم .. اکثر آهنگ هایی که تو این مدت گذاشتم کارهایی بوده که خیلی دوس داشتم و می پسندیدم و با همون آهنگ اون متن رو نوشته بودم ولی این بار این آهنگ فضاش کاملاْ فرق می کنه با فضای حس و لحظه ای که توصیف کردم . فقط چون دوستش داشتم و اون آهنگی رو که می خواستم برای دانلود و شنیدن پیدا نکردم گذاشتمش ... موزیک متن فیلم ۲۱ گرم رو می پسندیدم هرچند که باز هم متن من گرمه و اون آهنگ و اکثر آهنگ هایی که دوست دارم سردند ( این طبقه بندی حسی و شنیداری منه ) خلاصه که موزیک متن ۲۱ گرم و فیلم مودلیانی و همینطور رکوئیمی برای یک رؤیا از کارهایی بودند و هستند که این روزها در کنار آناتمای تمام نشدنی گوش می کنم !

نظرات 2 + ارسال نظر
دامون 1387,02,15 ساعت 01:35 ب.ظ http://www.damun.blogsky.com

یه دوستی داشتم که میگفت ما ایرانیها برای همه اتفاقاتی که توی زندگیمون می افته شاکریم. اگه به مزاقمون خوش اومد مرحمت الهی بوده و اگه نیومد امتحان الهی!! (یاد امتحان الهی که در تهران داشتم افتادم!!!) اما به هر حال راضی هستیم به رضای خدا!! نمیدونم شاید همین حسه که تا به حال و توی این شرایط سگ کشی این ملت رو سرپا نگه داشته. همین حس کذایی رضایت به مینیمم. هر روز سطح این مینیمم پایین تر میره و ما هر روز یه خورده بیشتر خم میشیم. اگه با دیدگاه مکانیک سنگی به قضیه نگاه کنی (تخصص خودم)!!عمیقا بر این باورم که اکثریت ماها از حد مرز کوازی- الاستیک گذشتیم و وارد محدوده پلاستیک شدیم!! خم میشیم. اما نمیشکنیم. فقط خم میشیم. هر روز هر ساعت کمی بیشتر. خم شدنی که هیچ وقت به شکست و گسستگی نمیرسه.اما استثناهایی که علاقمند به موندن توی حوضه رفتار الاستیک- شکننده هستند (کسایی مثل...) باید خودشون رو -خودمون رو برای شکست آماده کنیم. تنش هر روز داره بیشتر میشه و دگرشکلی هم بیشتر. چقدر میشه دووم آورد. یا باید خم شد یا شکست. از لحاظ علمی راه دیگه ای وجود نداره!! تو که روانشناسیت خوبه به نظرت راه سومی هم هست؟

www2006 1387,02,19 ساعت 11:37 ب.ظ http://wwrelax.blogfa.com

"درود به شرفت .. بیار بالاتر " ++" طعم کافور و دل پیچه ی نهار " ؛‌
فقط یک سرباز میفهمه که از کدوم قسمت ِ راهی که واسه پسرها در نظر گرفته اند(!) داری حرف میزنی .. سربازی که همیشه رشته ی افکارش با فریاد های " بشمار سه " و " بر پا " ، پاره می شده .. البته همین ها رو هم میشه ازشون لذت برد!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد