نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

نبش

این نوشتار نه دغدغه مخاطب دارد نه نگرانی کسب هویت متنی ادبی! بی ادعا زاده شده تا تنها زندگی کند و درک شود!درست مثل دن کیشوت!

افق نو

گاه آنچنان توانی برای زیستن و تجربه های نو و فهم نو از زندگی در خود می بینم که از دستان بسته ام نفرت می کنم و از هر آنچه مرا مقید به چهارچوب و اصول می سازد، اصولی که قالب و مسیر و هدفی خارج از من و از پیش آماده تعیین می کند. از دل اتفاقات پیش بینی نشده و از پیش نشناخته ای که در زندگیم افتاده و مدتی ست که مسیر و چگونگی اش را به ظاهر خود آزارانه، خودم تعیین می کنم به شناخت و فلسفه ی نویی رسیده ام که مرا بیش از پیش از جامعه و هنجار و ارزش هایش دور و منزوی می کند و البته در عین حال بیش از پیش کنجکاو راه های نرفته و گوشه های ندیده و طعم های نچشیده‌ی آن! بگذار این اجبار 2 ساله – شاید آخرین تعظیم به غیر خود! – بگذرد . لذت به تأخیر انداختن زندگی! جابه‌جایی و گاه حذف حلقه ها و سلسله مراتب ارزشی جامعه که همه وظیفه شناسانه و در نهایت بی ذوقی و عبوسی تخطی ناپذیر تکرار و تکرار و تکرارش می کنند!

نظرات 6 + ارسال نظر
[ بدون نام ] 1386,07,21 ساعت 01:52 ق.ظ

:( امیدوارم زودتر به این آزادی برسی ... هیچ چیزی نمی شه گفت :*

کشکول 1386,07,21 ساعت 02:10 ق.ظ http://kashkolans.blogsky.com

توانی از نو توانی از تو

Mortelle 1386,07,26 ساعت 03:12 ب.ظ http://xenophobia.blogfa.com

درست چند دقیقه قبل از خواندن کامنت شما ، اسم وبلاگم رو به Mortelle تغییر دادم! اگر مایل بودید شما هم در قسمت لینک دوستانتان اصلاحش کنید.
thnx
agoraphobia

Mortelle 1386,07,27 ساعت 04:46 ب.ظ

ممنون از ویرایش لینک... :)

دامون 1386,07,30 ساعت 12:27 ب.ظ http://damun.blogsky.com

متاسفم که میگم هیچ وقت به طور مطلق به این تعریفی که از آزادی برای خودت کردی نمی رسی. اجبار جزئی از زندگی ماست. برای متولد شدن آزادی انتخاب نداشتیم و برای مردن هم نداریم. بین این دو تا اجبار بزرگ اتفاقهایی که این وسط می افتند کوچک و کم اهمیتند. میدونم که چی میگی و چی میخوای اما....
گاهی وقتها واقعا دلم می خواد از توی این کلاه جادوگری در بیام و جای شعبده باز رو بگیرم. از خرگوش بودن و مدفون شدن تو ته کلاه جادوگر خسته شدم. اما...
اما... راه گریزی از این تکرار نمی بینم
همین

م-س 1386,08,09 ساعت 05:54 ب.ظ

شاید تو واقع بین تر از من بودی که به این اجبار دو ساله تن دادی.من که جوانی را تا اوسط میان سالی برای تعظیم نکردن اجباری از دست دادم اگر چه بیروزی با من بود وعقب نشینی با رقیب. اما به خاطر ان بهترین ایام عمرم را قربانی کردم.

درود بر شما رفیق م...
افتخار بزرگی به من دادید .. بسیار خوشنودم از حضور و نظرات تان ... پاینده باشید .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد