با صدای گاه ممتد نیمه آشنایی چشمانم باز می شود .. دقت می کنم .. خوب گوش می کنم .. به منشاء صدا به عمد نگاه نمی کنم تا تولدی رخ بدهد ! مزه مزه می کنم .. مکث می کنم .. لمس می کنم .. با چه حیرت و لذت و شگفت زده گی ای بیدار شدن و برخاستن خاطره و تصویری از گذشته های دور زندگیم را از زیر بار آوار زمان نظاره می کنم .. ایوان .. طبقه ی اول .. آفتاب .. آشپزخونه .. سفره .. مادر .. کوزه ی گلی .. دوغ شان ! کره .. نعلبکی !! آواز .. یک .. دو .. یک .. دو .. چلاپ .. چلاپ .. مادر .. روسری ! طلای خاطره ی انگشتر کنار سنگ نعنا سابی ! تنها انگشتر .. نگاهم چرخید ! به چهره ی مهدی در حال اتو کردن لباسش می خندم .. و اون سر پایین اتوی بخار رو عقب و جلو می بره .... !
گذشته مرده!
چه طلایی باشه چه سربی!
به عمد نگاه نمی کنم تا تولدی رخ بدهد ...
یادم می یاد مشابه این جمله رو یک بار استفاده کردم ...
------------------
موفق باشی دوست من